توضیح
نویسنده و پژوهشگر ارجمند آقای سلامت کاظمی در رابطه با درج نوشته هایشان و نیز نقد یا شاید بشود گفت نقدک من از یکی از نوشته هایشان در یاداشتکها مطلبی نوشته اند که می بینید.مهماین نیست که من چه اندازه در نقد خود درست رفته یا خطا کرده ام. اهل نقد طبعا یاداشتهای مرا نیز به نقد می کشند .مهم ایجاد رابطه ای است که با تمام اختلافات و تفاوتها ایجاد می شود و فضائی برای گفتگو ایجاد می کند.از آقای سلامت کاظمی گرامی و بذل محبتشان تشکر می کنم و آرزو می کنم همچنان پویا و کوشا باشند که ما اگر چه نزدیک و اگر چه دور همه از یک درد رنج می بریم و برای رهائی از این درد گران می کوشیم. اسماعیل وفا یغمایی
شرایط دوست داشتن امام رضا
سلامت کاظمی !
"دین و مذهب وقتی سرجای خودش باشد نه بد است نه خطرناک" !
شاعر و ادیب گرانمایه اسماعیل یغمایی، با درود. به وسیله دوستی مطلع شدم که علاوه بر درج برخی نوشته های من، در سایت تان (به نقل از سایت "ایران امروز" ) ، شخص مرا هم مورد عنایت خودتان قرار داده اید. من البته قبلا با آثار قلمی شما آشنا بوده و از آن بهره ها برده بودم، اما با شرمندگی باید اعتراف کنم که مدتی بود، این سایت را فراموش کرده بودم.
برای معرفی کلی خودم باید خدمت تان عرض کنم که من هم از جمله نوجوانان تازه بالغ و زیبارویی بودم که آرزوی مرگ مادرم را داشتم، تا به نوایی برسم، اما و متاسفانه – به قول اخوان - دعایم معکوس مستجاب شد؛ هنوز دست هایم را از آسمان پایین نیاورده بودم که پدرم مرد و من هنوز از زیر ناپدری سنگین وزن و سیری ناپذیر خود کمر راست نکرده ام! (اشاره ام به لطیفه با معنی خود شماست).
به لحاظ فکری و عقیدتی، هویت من از این قرار است: "ریچارد داوکینز" هزار کتاب هم برای انکار وجود خدا بنویسد (کتاب "پندار خدا" یش روی اینترنت هست)، خدای زیبا و مهربان من – که یک مفهوم است و شخص وارنیست - هنوز از گوشه اطاقم لبخند می زند و به من آرامش می بخشد. نمی دانم خدای ولتر است، خدای انیشتن است، یا خدای تولستوی، یا خدای سهراب سپهری و یا حتی خدای فروغ که از نوجوانی توی گوشم خوانده که : "نجات دهنده در گور خفته است" ؛ یا خدای دوست ماتریالیست و چپ دو آتشه ام در دانشگاه– که وقتی یک لیوان کنیاک می خورد – با چشمانی مرطوب می گفت: "فلانی، احساس می کنم بالاخره یک چیزی باید باشد"! و اگر دست به سرت نکشی که ببینی شاخی برآن سبز شده یا نه، به اطلاع ات می رسانم از چند عضو سازمان های سیاسی چپ در خارج کشور که پس از بیست سال تحمل غربت ، به دور از چشم مارکس و لنین به خانقاه می روند و "حق، حق، علی" سر می دهند!
همین دیروز با همسر عزیزم کلی بحث داشتیم، که بی خودی زور نزنیم؛ همه حقیقت های دور و برمان نسبی هستند، از مشکلات آشپزخانه مان گرفته تا اوضاع سیاسی قاراشمیش کنونی کشورمان، از پافشاری ضد ملی حکومت برای ساختن بمب اتمی گرفته تا تهدیدات نظامی آمریکا ، تا مباحث فلسفی ای که بشریت را به خود مشغول کرده است. انتظار دست یابی به یک حقیقت مطلق روی این زمین خاکی، از جنس وقوع معجزه های انبیا و اولیاست!! هنرما – و البته وظیفه و مسئولیت الزامی ما – این است که از یک حقیقت به حقیقتی برتر و از آن به یک حقیقت برترتر!راه بسپاریم ؛ تا به یقینی بیشتر – که تازه همین حضرت یقین نیز نسبی است – برسیم. یکی از این حقیقت های نسبی که حقیر پس از سی – چهل سال دست و پا زدن به آن رسیده ام این است که زیاد با دین و مذهب مردم – مردم عامی را می گویم – نمی شود کاری کرد. آن گروه از هموطنانی که توی برج عاج در فرنگ نشسته اند و فرمان نابودی دین در جامعه را صادر می کنند، خیلی راحت بگویم، بیشترشان مسولیت گریزند و تنزه طلب! چون برای بی دین کردن جامعه نه گوش شنوایی برای تو هست و خواهد بود، و نه اصلا می توانی صدایت را به گوش کسی برسانی. ( و به یکی هم گفتم، خوب است از برج ایده آلیستی ات پایین بیایی و چند سوال از دایی و عمه خودت درایران بکنی تا بفهمی مذهب یعنی چه !). و چون خوب می دانی که کاری نمی توانی بکنی، پس ناگزیر، جامعه ات را به حال خودش رها می کنی و دلت خوش است که "چپ" ترین موضع را علیه مذهب داری.
شاعر ارجمند، من هم مثل خودت، موافق این تنزه طلبی و برج عاج نشینی نیستم. من فکر می کنم بین نشستن به انتظار این که روزی روزگاری در هزار سال بعد جامعه مان به بی دینی برسد ( که اصلا معلوم نیست برسد!) و راضی شدن به این که در همین حال باقی بماند و زیر دست فقیهان دین فروش در منجلاب خرافات دست و پا بزند، راهی برای رهایی عقیدتی وجود دارد. راهی که مردم دین باور ما، در لحظات نیاز به آرامش روحی و پاسخ به سوالات پیچیده ذهن اش در باره راز هستی و مرگ، با خدا و مذهب خودش عشق و حال کند، به شرطی که بعدش بیاید طبق قوانین زمینی دست آورد خودش، زندگی روزمره اش را سامان دهد. اگر دوست داشت خلوت خودش را با برداشت های مذهبی خودش تنظیم کند، ولی مطلقا در صدد تحمیل آن ها به محیط کار و جامعه اش نباشد. من برای مطالعه عینی، چند بار به کلیسای محل مان رفته و از نزدیک در این کارکرد دین دقت کرده ام. دخترانی با سینه باز و دامن کوتاه به کلیسا می آیند که ما در نوجوانی پول سینما می دادیم تا این لباس ها را بر تن فروزان و سهیلا فقط در فیلم ببینیم. زن لزبین با شریک زندگی بلوندش و مرد هم جنس گرا با یک گردن کلفت دیگر می آیند برای مسیح آواز می خوانند بدون این که کسی نگران باشد به جرم لواط دیوار رویش خراب کنند، از بالای کوه پرتش نمایند، یا آتش اش بزنند. زنی تن فروش می آید با معصومیت تمام با مریم مقدس راز و نیاز می کند، بدون این که نگران سنگسار شدن در بیرون و خرد کردن جمجه اش با بلوک سیمانی باشد. منظورم این نیست که کلیسا با این کارها موافق است و یا حتی جوامع مسیحی به طور کامل این مسایل را هضم کرده اند، بلکه واقعیت این است که نهاد دین، آن چنان از حیطه عمومی کنار گذاشته شده که قادر نیست احکام شرعی و اخلاقی خودش را به قوانین اجتماعی تبدیل کند. بدیهی است که منظورم مطلق کردن این واقعیت نیست و نمی خواهم بگویم که کلیسا هیچ نقش و نفوذی در مسایل اجتماعی ندارد، ولی در مقام مقایسه با یک حکومت دینی مثل ولایت مطلقه فقیه، گناه اغراق و مبالغه من در این رابطه را قابل بخشش می کند!
واقعیت این است ، و اگر در زمان شاه یادتان باشد، لایه ای از مردم ما – که مثل حالا محتسب بالای سرشان نبود – خود به خود به یک چنین مذهبی راغب بودند و باکی هم نداشتند که روحانیون محله به آن ها "هرهری مذهب" بگویند. من بارها خودم شاهد بودم که عرق خورهای محله ما وقتی می خواستند بروند حرم امام رضا با وسواس عجیبی حتما دهان شان را آب می کشیدند. بالاترین قسم شان دستان بریده حضرت عباس بود. با گذاشتن شمعی در سقاخانه محل، قلب شان روشن می شد. آن ها امام رضایی را دوست داشتند که با "پنج سیری" آن ها کاری نداشته باشد. وقتی آن ها سراغ نشمه شان در فلان محله رفتند بهشان اخم نکند، یک ساندویچ کالباس "آرزومان" را – که می گفتند گوشت خوک قاطی دارد – زهرمارشان نکند؛ با حجاب و ماتیک زنشان کاری نداشته باشد؛ چشم اش را روی رقص جمیله ببندد؛ بگذارد خانم شهره صولتی برای "امام رضا" ترانه بخواند و خانم حمیرا برای حضرت علی. با پاسور و بازی حکم مردم کاری نداشته باشد، مانع کنار دریا رفتن آن ها با بیکینی نباشد، به مستاجر بهایی آن ها گیرندهد و...؛ لابد متوجه منظورم هستید که مذهب در مسایل اجتماعی دخالت نداشته باشد، به قوانین مدنی، کشوری، جزایی و حقوق خانواده کاری نداشته باشد، یعنی که دین، خرجش را از دولت جدا کند.
من بر این باورم که مذهب کنونی ما با عناصر وحیانی "آپ تو دیت" و به روزی که دارد، هرگز و هرگز با جامعه مدنی کنار نخواهد آمد و به آن راه نخواهد داد. منظورم فقط الان نیست، زمان شاه هم که نایبان عام امام زمان، ظاهرا به دور از حاکمیت سیاسی، سرشان در حوزه ها ی علمیه گرم کار خودشان بود، نیز وضع به همین منوال بود. بخش عظیمی از جامعه را آن ها زیر سیطره بی چون و چرای خودشان داشتند و بعد از سقوط حکومت کنونی هم خواهند داشت. وقتی چتر یک امام قدسی زنده تا به ابد بالای سر مردم هست، بی بروبرگرد نایبان عام آن ها (فقیهان) از مشروعیت دینی و سیاسی برخوردار خواهند بود. هر حکومت مفروض با هر ماهیتی، فقط تا حدی قادر به بزرگ و کوچک تر کردن حوزه اقتدار آن ها خواهد کرد و نه برچیدن آن ها. زیرا، این فقط آن ها نیستند که خودشان را به مردم تحمیل می کنند، بلکه باور عمومی به دکترین مهدویت به طور اتوماتیک، مردم را نیز به در خانه آن ها روانه می سازد. این واقعیت و این فرمول، کاملا منطقی است و در تمامی اعصار، انتخابی دموکراتیک صورت گرفته و آن چنان زور و تحمیلی درکار نبوده است. حال اگر حکومت بعدی – انشاء الله ! - دموکراتیک باشد، آن ها نیز قرص و محکم در مسند معنوی شان خواهند نشست و قلمرو شرعی و مالی آشکار یا مخفی خودشان را خواهند داشت و بی تردید چوب لای چرخ هر نوع دولت مدنی خواهند گذاشت، و اگر هم دولت مربوطه بخواهد با سرکوب، کنترل شان کند که دیگر دموکراتیک نیست. من در آن مقاله به جمله ای از یکی از مهم ترین تئوریسین های کنونی ولایت مطلقه فقیه (مصباح یزدی) اشاره کردم که می گوید: هر دولتی که منصوب امام زمان نباشد (یعنی دولت دینی نباشد) طاغوتی محسوب می شود و اطاعت از آن حرام است. خب، پیدا کنید دراین میان جامعه مدنی را (و یا به قول شما: پرتقال فروش را!). مردم عامی دین باور ما در شرایطی این حکومت را تحمل کرده و برای ظهور امام زمان دعا می کنند که بنا بر روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام – که در اغلب کتب معتبر شیعی به ثبت رسیده – امام زمان وقتی ظهور کند، آن قدر خون می ریزد که مردم از ظهورش پشیمان می شوند! روایت هایی مبنی بر اجرای مجازات های شرعی توسط امام زمان ثبت شده : از قبیل دست بریدن و ... که به واقع حکومت کنونی را شرمنده کم کاری هایش خواهد کرد! در مبانی مسیحیت، چون دکترین "امامت" سیاسی عیسی مسیح وجود نداشت، روشنگری و رنسانس توانست، با تحمل رنج فراوان، به تدریج از کلیسا خلع ید کرده و راه را برای استقرار جامعه مدنی و سکولار هموار نماید، اما درجامعه ما، دکترین مهدویت اجازه یک چنین کاری را به احدی نخواهد داد!
شما نیک می دانید هر چقدر که در طول تاریخ، متولیان تشیع سعی کرده اند با دمیدن به دکترین مهدویت زیر پای خودشان را محکم سازند، خیراندیشانی از همین مذهب بوده اند که تلاش کرده اند، با تجدید نظر در این دکترین، مردم دین باور را در یک مسیرمدنی راهنمایی نمایند. بیایید اندکی از عواطف و دل بستگی های مان نسبت به سمبل های مذهبی بزرگوارمان فاصله بگیریم، به واقع بدون جراحی این دکترین از پیکره دین، ملت ما روی سعادت و نیک بختی و ترقی و پیشرفت – روی این زمین خاکی – نخواهد دید، البته درمیان ابرها، چرا! با روشنگری درمیان مردم – اگر چه اکنون بسیار سخت است – باید به مردم دین باور اطمینان داد که کسی با خدا و پیغمبر و امامان بزرگوار شما کاری ندارد ؛ باهاشان عشق و صفا کنید و آرامش روحی بگیرید، ولی خرج اموراجتماعی تان را از آن ها جدا کنید و برای برپا کردن یک دولت مدنی و برکنار از دین بکوشید. انتصاب یک امام زنده هزار و سیصد ساله و نایبان و نمایندگان روحانی او، راه بند ورود به یک چنین جامعه ای است و شما را برای همیشه ، صغیر، نابالغ ، یتیم ، سفیه و بی خرد باقی خواهد گذاشت.
وقتی دین داری خصوصی مردم، مورد تایید شما باشد، طبعا رابطه عاطفی و معنوی با پیامبرشان هم جزو آن است. اسلام بدون محمد، یهودیت بدون موسی ومسیحیت بدون عیسی که معنی ندارد. این ها که از میان ما رفته اند و به تاریخ تعلق دارند و "امامت" حضوری شان بر مردم موضوعیتی ندارد. پیروان آن ها می توانند در حوزه خصوصی شان با الاهیات، آموزه های اخلاقی و دعاهای آن ها صفا کنند، قلب شان را جلا بخشند و حیرانی ، سرگشتگی و بی قرارهای روحی و فکری و عاطفی شان نسبت به هستی و مرگ را درمان بخشند ( کما این که یک آته ئیست ومنکر خدا و دین، ممکن است با نفی این چیزها به آن آرامش معنوی دست یابد). من در آن نوشته، اصلا منظورم این نبود که به جای امامت قدسی شیعی، "امامت" نبی را بنشانم. حرف من هم جز این نیست که : "دین و مذهب وقتی سرجای خودش باشد نه بد است ، نه خطرناک". به خاطر همین توافق فکری بود که این جمله از نوشته شما را تیتر این نوشته کردم.
شاید از نوشته من این معنی برآید که همه کارها را باید رها کنیم و بیفتیم به جان مهدویت! هرگز. من همواره تاکید کرده ام که مبارزه سیاسی برای خلع ید از استبداد مذهبی کنونی در هر شرایطی از اولویت تاکتیکی و استراتژیکی برخوردار است؛ اما یک مبارزه آگاهی بخش فرهنگی و یک رنسانس مذهبی برای به ثمر رسیدن حقیقی مبارزات مردم برای رهایی تاریخی ، نباید از قلم بیفتد. هر قدم که دیکتاتوری به عقب رانده شود، راه بر همین کار فرهنگی بازتر خواهد شد. پایدار باشید. سلامت کاظمی
"دین و مذهب وقتی سرجای خودش باشد نه بد است نه خطرناک" !
شاعر و ادیب گرانمایه اسماعیل یغمایی، با درود. به وسیله دوستی مطلع شدم که علاوه بر درج برخی نوشته های من، در سایت تان (به نقل از سایت "ایران امروز" ) ، شخص مرا هم مورد عنایت خودتان قرار داده اید. من البته قبلا با آثار قلمی شما آشنا بوده و از آن بهره ها برده بودم، اما با شرمندگی باید اعتراف کنم که مدتی بود، این سایت را فراموش کرده بودم.
برای معرفی کلی خودم باید خدمت تان عرض کنم که من هم از جمله نوجوانان تازه بالغ و زیبارویی بودم که آرزوی مرگ مادرم را داشتم، تا به نوایی برسم، اما و متاسفانه – به قول اخوان - دعایم معکوس مستجاب شد؛ هنوز دست هایم را از آسمان پایین نیاورده بودم که پدرم مرد و من هنوز از زیر ناپدری سنگین وزن و سیری ناپذیر خود کمر راست نکرده ام! (اشاره ام به لطیفه با معنی خود شماست).
به لحاظ فکری و عقیدتی، هویت من از این قرار است: "ریچارد داوکینز" هزار کتاب هم برای انکار وجود خدا بنویسد (کتاب "پندار خدا" یش روی اینترنت هست)، خدای زیبا و مهربان من – که یک مفهوم است و شخص وارنیست - هنوز از گوشه اطاقم لبخند می زند و به من آرامش می بخشد. نمی دانم خدای ولتر است، خدای انیشتن است، یا خدای تولستوی، یا خدای سهراب سپهری و یا حتی خدای فروغ که از نوجوانی توی گوشم خوانده که : "نجات دهنده در گور خفته است" ؛ یا خدای دوست ماتریالیست و چپ دو آتشه ام در دانشگاه– که وقتی یک لیوان کنیاک می خورد – با چشمانی مرطوب می گفت: "فلانی، احساس می کنم بالاخره یک چیزی باید باشد"! و اگر دست به سرت نکشی که ببینی شاخی برآن سبز شده یا نه، به اطلاع ات می رسانم از چند عضو سازمان های سیاسی چپ در خارج کشور که پس از بیست سال تحمل غربت ، به دور از چشم مارکس و لنین به خانقاه می روند و "حق، حق، علی" سر می دهند!
همین دیروز با همسر عزیزم کلی بحث داشتیم، که بی خودی زور نزنیم؛ همه حقیقت های دور و برمان نسبی هستند، از مشکلات آشپزخانه مان گرفته تا اوضاع سیاسی قاراشمیش کنونی کشورمان، از پافشاری ضد ملی حکومت برای ساختن بمب اتمی گرفته تا تهدیدات نظامی آمریکا ، تا مباحث فلسفی ای که بشریت را به خود مشغول کرده است. انتظار دست یابی به یک حقیقت مطلق روی این زمین خاکی، از جنس وقوع معجزه های انبیا و اولیاست!! هنرما – و البته وظیفه و مسئولیت الزامی ما – این است که از یک حقیقت به حقیقتی برتر و از آن به یک حقیقت برترتر!راه بسپاریم ؛ تا به یقینی بیشتر – که تازه همین حضرت یقین نیز نسبی است – برسیم. یکی از این حقیقت های نسبی که حقیر پس از سی – چهل سال دست و پا زدن به آن رسیده ام این است که زیاد با دین و مذهب مردم – مردم عامی را می گویم – نمی شود کاری کرد. آن گروه از هموطنانی که توی برج عاج در فرنگ نشسته اند و فرمان نابودی دین در جامعه را صادر می کنند، خیلی راحت بگویم، بیشترشان مسولیت گریزند و تنزه طلب! چون برای بی دین کردن جامعه نه گوش شنوایی برای تو هست و خواهد بود، و نه اصلا می توانی صدایت را به گوش کسی برسانی. ( و به یکی هم گفتم، خوب است از برج ایده آلیستی ات پایین بیایی و چند سوال از دایی و عمه خودت درایران بکنی تا بفهمی مذهب یعنی چه !). و چون خوب می دانی که کاری نمی توانی بکنی، پس ناگزیر، جامعه ات را به حال خودش رها می کنی و دلت خوش است که "چپ" ترین موضع را علیه مذهب داری.
شاعر ارجمند، من هم مثل خودت، موافق این تنزه طلبی و برج عاج نشینی نیستم. من فکر می کنم بین نشستن به انتظار این که روزی روزگاری در هزار سال بعد جامعه مان به بی دینی برسد ( که اصلا معلوم نیست برسد!) و راضی شدن به این که در همین حال باقی بماند و زیر دست فقیهان دین فروش در منجلاب خرافات دست و پا بزند، راهی برای رهایی عقیدتی وجود دارد. راهی که مردم دین باور ما، در لحظات نیاز به آرامش روحی و پاسخ به سوالات پیچیده ذهن اش در باره راز هستی و مرگ، با خدا و مذهب خودش عشق و حال کند، به شرطی که بعدش بیاید طبق قوانین زمینی دست آورد خودش، زندگی روزمره اش را سامان دهد. اگر دوست داشت خلوت خودش را با برداشت های مذهبی خودش تنظیم کند، ولی مطلقا در صدد تحمیل آن ها به محیط کار و جامعه اش نباشد. من برای مطالعه عینی، چند بار به کلیسای محل مان رفته و از نزدیک در این کارکرد دین دقت کرده ام. دخترانی با سینه باز و دامن کوتاه به کلیسا می آیند که ما در نوجوانی پول سینما می دادیم تا این لباس ها را بر تن فروزان و سهیلا فقط در فیلم ببینیم. زن لزبین با شریک زندگی بلوندش و مرد هم جنس گرا با یک گردن کلفت دیگر می آیند برای مسیح آواز می خوانند بدون این که کسی نگران باشد به جرم لواط دیوار رویش خراب کنند، از بالای کوه پرتش نمایند، یا آتش اش بزنند. زنی تن فروش می آید با معصومیت تمام با مریم مقدس راز و نیاز می کند، بدون این که نگران سنگسار شدن در بیرون و خرد کردن جمجه اش با بلوک سیمانی باشد. منظورم این نیست که کلیسا با این کارها موافق است و یا حتی جوامع مسیحی به طور کامل این مسایل را هضم کرده اند، بلکه واقعیت این است که نهاد دین، آن چنان از حیطه عمومی کنار گذاشته شده که قادر نیست احکام شرعی و اخلاقی خودش را به قوانین اجتماعی تبدیل کند. بدیهی است که منظورم مطلق کردن این واقعیت نیست و نمی خواهم بگویم که کلیسا هیچ نقش و نفوذی در مسایل اجتماعی ندارد، ولی در مقام مقایسه با یک حکومت دینی مثل ولایت مطلقه فقیه، گناه اغراق و مبالغه من در این رابطه را قابل بخشش می کند!
واقعیت این است ، و اگر در زمان شاه یادتان باشد، لایه ای از مردم ما – که مثل حالا محتسب بالای سرشان نبود – خود به خود به یک چنین مذهبی راغب بودند و باکی هم نداشتند که روحانیون محله به آن ها "هرهری مذهب" بگویند. من بارها خودم شاهد بودم که عرق خورهای محله ما وقتی می خواستند بروند حرم امام رضا با وسواس عجیبی حتما دهان شان را آب می کشیدند. بالاترین قسم شان دستان بریده حضرت عباس بود. با گذاشتن شمعی در سقاخانه محل، قلب شان روشن می شد. آن ها امام رضایی را دوست داشتند که با "پنج سیری" آن ها کاری نداشته باشد. وقتی آن ها سراغ نشمه شان در فلان محله رفتند بهشان اخم نکند، یک ساندویچ کالباس "آرزومان" را – که می گفتند گوشت خوک قاطی دارد – زهرمارشان نکند؛ با حجاب و ماتیک زنشان کاری نداشته باشد؛ چشم اش را روی رقص جمیله ببندد؛ بگذارد خانم شهره صولتی برای "امام رضا" ترانه بخواند و خانم حمیرا برای حضرت علی. با پاسور و بازی حکم مردم کاری نداشته باشد، مانع کنار دریا رفتن آن ها با بیکینی نباشد، به مستاجر بهایی آن ها گیرندهد و...؛ لابد متوجه منظورم هستید که مذهب در مسایل اجتماعی دخالت نداشته باشد، به قوانین مدنی، کشوری، جزایی و حقوق خانواده کاری نداشته باشد، یعنی که دین، خرجش را از دولت جدا کند.
من بر این باورم که مذهب کنونی ما با عناصر وحیانی "آپ تو دیت" و به روزی که دارد، هرگز و هرگز با جامعه مدنی کنار نخواهد آمد و به آن راه نخواهد داد. منظورم فقط الان نیست، زمان شاه هم که نایبان عام امام زمان، ظاهرا به دور از حاکمیت سیاسی، سرشان در حوزه ها ی علمیه گرم کار خودشان بود، نیز وضع به همین منوال بود. بخش عظیمی از جامعه را آن ها زیر سیطره بی چون و چرای خودشان داشتند و بعد از سقوط حکومت کنونی هم خواهند داشت. وقتی چتر یک امام قدسی زنده تا به ابد بالای سر مردم هست، بی بروبرگرد نایبان عام آن ها (فقیهان) از مشروعیت دینی و سیاسی برخوردار خواهند بود. هر حکومت مفروض با هر ماهیتی، فقط تا حدی قادر به بزرگ و کوچک تر کردن حوزه اقتدار آن ها خواهد کرد و نه برچیدن آن ها. زیرا، این فقط آن ها نیستند که خودشان را به مردم تحمیل می کنند، بلکه باور عمومی به دکترین مهدویت به طور اتوماتیک، مردم را نیز به در خانه آن ها روانه می سازد. این واقعیت و این فرمول، کاملا منطقی است و در تمامی اعصار، انتخابی دموکراتیک صورت گرفته و آن چنان زور و تحمیلی درکار نبوده است. حال اگر حکومت بعدی – انشاء الله ! - دموکراتیک باشد، آن ها نیز قرص و محکم در مسند معنوی شان خواهند نشست و قلمرو شرعی و مالی آشکار یا مخفی خودشان را خواهند داشت و بی تردید چوب لای چرخ هر نوع دولت مدنی خواهند گذاشت، و اگر هم دولت مربوطه بخواهد با سرکوب، کنترل شان کند که دیگر دموکراتیک نیست. من در آن مقاله به جمله ای از یکی از مهم ترین تئوریسین های کنونی ولایت مطلقه فقیه (مصباح یزدی) اشاره کردم که می گوید: هر دولتی که منصوب امام زمان نباشد (یعنی دولت دینی نباشد) طاغوتی محسوب می شود و اطاعت از آن حرام است. خب، پیدا کنید دراین میان جامعه مدنی را (و یا به قول شما: پرتقال فروش را!). مردم عامی دین باور ما در شرایطی این حکومت را تحمل کرده و برای ظهور امام زمان دعا می کنند که بنا بر روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام – که در اغلب کتب معتبر شیعی به ثبت رسیده – امام زمان وقتی ظهور کند، آن قدر خون می ریزد که مردم از ظهورش پشیمان می شوند! روایت هایی مبنی بر اجرای مجازات های شرعی توسط امام زمان ثبت شده : از قبیل دست بریدن و ... که به واقع حکومت کنونی را شرمنده کم کاری هایش خواهد کرد! در مبانی مسیحیت، چون دکترین "امامت" سیاسی عیسی مسیح وجود نداشت، روشنگری و رنسانس توانست، با تحمل رنج فراوان، به تدریج از کلیسا خلع ید کرده و راه را برای استقرار جامعه مدنی و سکولار هموار نماید، اما درجامعه ما، دکترین مهدویت اجازه یک چنین کاری را به احدی نخواهد داد!
شما نیک می دانید هر چقدر که در طول تاریخ، متولیان تشیع سعی کرده اند با دمیدن به دکترین مهدویت زیر پای خودشان را محکم سازند، خیراندیشانی از همین مذهب بوده اند که تلاش کرده اند، با تجدید نظر در این دکترین، مردم دین باور را در یک مسیرمدنی راهنمایی نمایند. بیایید اندکی از عواطف و دل بستگی های مان نسبت به سمبل های مذهبی بزرگوارمان فاصله بگیریم، به واقع بدون جراحی این دکترین از پیکره دین، ملت ما روی سعادت و نیک بختی و ترقی و پیشرفت – روی این زمین خاکی – نخواهد دید، البته درمیان ابرها، چرا! با روشنگری درمیان مردم – اگر چه اکنون بسیار سخت است – باید به مردم دین باور اطمینان داد که کسی با خدا و پیغمبر و امامان بزرگوار شما کاری ندارد ؛ باهاشان عشق و صفا کنید و آرامش روحی بگیرید، ولی خرج اموراجتماعی تان را از آن ها جدا کنید و برای برپا کردن یک دولت مدنی و برکنار از دین بکوشید. انتصاب یک امام زنده هزار و سیصد ساله و نایبان و نمایندگان روحانی او، راه بند ورود به یک چنین جامعه ای است و شما را برای همیشه ، صغیر، نابالغ ، یتیم ، سفیه و بی خرد باقی خواهد گذاشت.
وقتی دین داری خصوصی مردم، مورد تایید شما باشد، طبعا رابطه عاطفی و معنوی با پیامبرشان هم جزو آن است. اسلام بدون محمد، یهودیت بدون موسی ومسیحیت بدون عیسی که معنی ندارد. این ها که از میان ما رفته اند و به تاریخ تعلق دارند و "امامت" حضوری شان بر مردم موضوعیتی ندارد. پیروان آن ها می توانند در حوزه خصوصی شان با الاهیات، آموزه های اخلاقی و دعاهای آن ها صفا کنند، قلب شان را جلا بخشند و حیرانی ، سرگشتگی و بی قرارهای روحی و فکری و عاطفی شان نسبت به هستی و مرگ را درمان بخشند ( کما این که یک آته ئیست ومنکر خدا و دین، ممکن است با نفی این چیزها به آن آرامش معنوی دست یابد). من در آن نوشته، اصلا منظورم این نبود که به جای امامت قدسی شیعی، "امامت" نبی را بنشانم. حرف من هم جز این نیست که : "دین و مذهب وقتی سرجای خودش باشد نه بد است ، نه خطرناک". به خاطر همین توافق فکری بود که این جمله از نوشته شما را تیتر این نوشته کردم.
شاید از نوشته من این معنی برآید که همه کارها را باید رها کنیم و بیفتیم به جان مهدویت! هرگز. من همواره تاکید کرده ام که مبارزه سیاسی برای خلع ید از استبداد مذهبی کنونی در هر شرایطی از اولویت تاکتیکی و استراتژیکی برخوردار است؛ اما یک مبارزه آگاهی بخش فرهنگی و یک رنسانس مذهبی برای به ثمر رسیدن حقیقی مبارزات مردم برای رهایی تاریخی ، نباید از قلم بیفتد. هر قدم که دیکتاتوری به عقب رانده شود، راه بر همین کار فرهنگی بازتر خواهد شد. پایدار باشید. سلامت کاظمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر