یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۷

ناصر خسرو//بازگشت حاجیان

ناصر خسرو
بازگشت حاجیان از مکه
هزار و چهار تا هزار و هشتاد و هشت میلادی
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را بگوی چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
باز گو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم
چون همی خواستی گرت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم
جمله برخود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار عظیم
گفت: نی! گفتمش زدی لبیک
از سر علم و ز سر تعظیم
می شنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو می رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی
در غم حرقت و عذاب حجیم؟ا
گفت: نی! گفتمش چو سنگ جمار
همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسو
همه عادات و فعلهای زمیم؟ ا
گفت: نی! گفتمش چو می کشتی
گوسفند از پی اسیر و یتیم
قرب حق دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس دون لئیم؟
گفت: نی! گفتمش چو گشتی تو
مطّلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد یقین
خوشی خویش را به حق تسلیم؟ا
گفت: نی! گفتمش به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان
یاد کردی به گردعرش عظیم؟
گفت:نی! گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از حجیم و نعیم؟ا
گفت:نی! گفتمش چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه دل به دو نیم
کردی آنجا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رحیم؟ا
گفت: از این باب هر چه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم
گفتم: ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته و مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی پس ازاین
این چنین کن که کردمت تعلیم
اطلاعات بیشتر

هیچ نظری موجود نیست: