دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

همنشین بهار کمون پاریس.شنیداری

کمون پاریس ، تنها به پاریس مربوط نمی‌شود
همنشین بهار
۳۷ سال پیش از آنکه دشمنان مشروطه و امثال کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق، مجلس شورای ملی و مدرسه سپهسالار را به توپ ببندند و ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل و ملا علی قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه به خاک و خون بکشند، زلزله مهیبی در فرانسه روی داد که پس لرزه هایش هنوز هم دارد عمل می‌کند...
منظورم از آن زلزله، کمون پاریس la commune de paris  است که طلایه دار انقلاب اجتماعی درقرن نوزدهم محسوب می‌شود.
 ***
کمون پاریس که ارزش والایش در موجودیت و عمل آن نهفته است، تنها به سال ۱۸۷۱ میلادی و به پاریس مربوط نیست. ایده آل‌هایش زنده است و کسانیکه امیدها و اعمال خود را در خدمت رهایی بشر گذرانده اند، چشم از آن تجربه بر نمی‌گیرند. 


من کوشیدم آن زلزله را که با به آتش کشیدن گیوتین جلوی مجسمه ولتر همراه بود، به تصویر کشم اما دانش ناچیزم نسبت به موضوع، عدم دسترسی به منابع مستقل، فقر امکانات و پیچ و خم های بازگذاری صدا و تصویر، دشواری های زیاد ایجاد نمود.
برای آماده سازی و ارائه این بحث شبهای زیادی تا صبح بیدار ماندم و بیش از ۲۰۰ ساعت وقت گذاشتم اما می‌دانم که گیر و پیچ بسیار دارد و نارسا است.
نگاهم به انسان و تاریخ و وجود، با نگرش مارکسیستی زاویه و فاصله دارد. داعیه انقلابیگری، یا روشنفکری و روشنگری هم ندارم. تنها می‌کوشم از رُخ یادمان ها غبار بزدایم و رنج و شکنج کسانی را که آزادی برایشان آرمان بود نه تجارت، به یاد آورم.
ای کاش کسانیکه برخلاف من به تاریخ معاصر جهان اشراف دارند به اینگونه مباحث که از زمان و مکان خودش عبور می‌کند می‌پرداختند، روایت های یکسویه را زیر نور می‌گرفتند و به «عقل نقاد تحلیل‌گر» بیش از «عشق نقال تجلیل‌گر» میدان می‌دادند.

همنشین بهار



کمون پاریس اگرچه شکست خورد و سرکوب شد و امثال امیل زولا Emile Zola  و گوستاو فلوبر Gustaue Flaubert  و ژرژسان George Sand  از آن فاصله گرفتند و ویکتورهوگو نیز جز اشارات کوتاهی در رمان «نود و سه» Quatrevingt-Treize  و شعری که در کتاب «سال وحشت‌زا» سُرود (Sur une barricade)، چندان با آن راه نیآمد، اما در روند تاریخ موثر بوده است.




هیچ نظری موجود نیست: