كريم قصيم
دوستان عزيز،
سخن گفتن دربارهٌ «محيط زيست» در نروژ، كشوري كه از حيث دانش و فرهنگ و سياست زيست محيطي (اقدامها و سياستگذاريهاي مربوطه) در رأس كشورهاي پيشرفته قرار دارد كار دشواري است. آدم دائم دغدغه خاطر دارد كه نكند حرفهاي شنيده شده را تكرار مي كند، يا به قول ما ايرانيها «زيره به كرمان مي برد». با وجود اين، به روحيه مهمان نوازي شما اميد مي بندم و حداقل به عنوان نوعي معرفي فكري خودمان در كميسيون محيط زيست شوراي ملي مقاومت ايران، مطالبم را عرض مي كنم.
در ابتدا پيشنهاد شده بود راجع به رابطهٌ امنيت و محيط زيست، يا صلح و محيط زيست صحبت كنم؛ علاوه بر اين خودم مشتاق بودم شما را با جوانبي از بحران محيط زيست ايران آشنا كنم. هنگام تأمل و يادداشت برداشتن، متوجه شدم كه همهٌ اين موضوعها تحت الشعاع مفهوم و اصل مشتركي هستند؛ همان اصلي كه انگيزه و فلسفهٌ تشكيل كميسيون ما هم بوده است. بنابر اين فكر كردم بهتر است دربارهٌ موضوعي حرف بزنم كه سرنوشت محيط زيست ايران، بلكه جهان، و خواستهايي چون صلح و امنيت، همه، به آن مربوط مي شود، يعني موضوع محيط زيست و «اصل مسئوليت».
دوستان، من از يك كشور «عقب نگهداشته شده» مي آيم و خوب مي دانم كه فقر اقتصادي باعث احتضار فرهنگي و موجب تخريب محيط زيست مي شود. از طرف ديگر، ساليان دراز دراروپا بوده ام و مثل همهٌ شما به اين واقعيت آگاهم كه در اين جا نيز عادت به زندگي پرريخت و پاش و مصرف زياده از حد و اسرافِ انرژي و منابع اوليه،به محيط زيست آسيب مي رساند. ولي من در آن جا و اين جا، از سبك زندگي و طرز فكر آدمهايي اطلاع و تجربه دارم، كه به رغم فقير يا غني بودن، سعي مي كنند ـ و تا حدودي هم موفق بوده اند ـ در تعادل با طبيعت و قناعت با مواهب آن زندگي كنند.
وجه تمايز اين افراد، يا فكر و رفتارشان نسبت به محيط زيست اطرافشان، همان مسئوليت شناسي آنهاست،نه وضع ماليشان.
فقر در مسئوليت شناسي، خود يكي از مهمترين عوامل بحران محيط زيست است و از اين نظر بسياري از حكومتها، به ويژه در نظامهاي توتاليتر و استبدادي، به مراتب از فقيرترين مردمان بينواتر هستند. اصلاً انحصار قدرت و ثروت ضرورتاً با فقر مسئوليت همراه مي شود.
اگر گفته شود كه خلافها و جرائم زيست محيطي در سبك كار و زندگي مردم با طبيعت، ناشي از بي خبري و فقدان آگاهيهاي لازم است، حكومتها و مؤسسات غول آساي قدرت و ثروت كه چنين عذر تقصيري ندارند. حكومتها اگر بخواهند و حتي جهت كسب اطلاع خود، احساس مسئوليت كنند، دقيق ترين آمار و اطلاعات و جديدترين تحليلها و پيش بينيها را مي توانند به سرعت به دست آورند.
از زمان تشكيل اولين كنفرانس ملل متحد دربارهٌ محيط زيست، در سال1972 در استكهلم تا امروز كوهي از كتابها و آثار جامع علمي و توضيحي به بازار آمده و سطح دانش و اطلاعات عمومي نيز نسبت به سابق رشد فراواني پيدا كرده است. اكنون، بهجز چندكشور، كه يكي از آنها ميهن ماست، همه صاحب وزارت محيط زيست شده اند و به نسبت فكر و فرهنگ و امكانات خود، كم و بيش، پروژه هاي گستردهٌ نگهداري و پايداري محيط زيست و ترميم و احياي منابع طبيعي را به اجرا درمي آورند. در دنيا همه اصل مبارزه با تخريب محيط زيست و آلودگيها را قبول دارند، اما با اين وجود، ميان آگاهي و عمل فاصله و شكاف، حتي اغلب تضاد شديدي، هست كه پيوسته به «اصل مسئوليت» ارتباط پيدا مي كند. و گرنه وضعيت اضطراري كرهٌزمين كه ناشناخته نيست.
در روي كرهٌزمين چهار اكوسيستم اصلي، كل غذاي ساكنان اين سياره و بخش مهمي از مواد خام صنايع را تأمين مي كنند: جنگلها، مراتع و علفزارها، زمينهاي كشاورزي، درياها و ساير منابع آبي. هر چهارتاي اين اكوسيستمهاي حياتي ازطريق فعل و انفعالات فتوسنتز كار مي كنند، 41درصد در درياها و 59درصد در سه اكوسيستم خشكي. اين چهار اكوسيستم از چنددهه پيش به اين طرف، تحت فشار بهره برداري بي رويه و عدم رسيدگي و اقدامات احياكننده به طور مداوم لطمه ديده اند و گاه آسيبهاي آنها مرگبار بوده اند، مانند سرنوشت درياچهٌ آرال و حالا درياچه رضاييه (در شمال غربي ايران).
در فضاي حياتي دور كرهٌزمين هم، لايهٌ ازن و هواي قابل تنفس هردو بهخطر افتادهاند. اين آسيبها هم بهدست انسان صورت گرفته و به طور عيني انسان و توليد و مصرف وي موجب اين تخريب و آلودگيها شده اند. عواقب تغييرات جوي و حفره هاي ازن هم كل پروسهٌ حيات را به خطر مي اندازد: از ازدياد انواع سرطان پوست در انسان تا لطماتي كه به كشاورزان و آبزيان و حيات وحش وارد مي آيند.
نابودي جنگلهاي گرمسيري و نيز پاك تراشي (Clear Cutting) عرصه هاي جنگلي در بسياري از كشورها، تعادل آب و خاك و هوا را نيز به هم زده و توسعهٌ بيابانها را شدت بخشيده است. هرسال بيش از 17ميليون هكتار جنگل در جهان نابود مي شود.
از چند سال پيش مسألهٌ كمبود آب هم دراثر افزايش بي سابقهٌ جمعيت و بالارفتن نياز شهرها به آب آشاميدني و غيره به يكي از مشكلات زيست محيطي بسياري از كشورها، به خصوص در «جهان سوم»، تبديل شده است.
كاربرد آب شيرين براي آبياري سرزمينهاي كشاورزي سال بهسال با دشواريهاي تازه يي روبه رو است. سالانه بيش از 3ميليون كيلومتر مربع از زمينهاي كشاورزي دنيا، يعني به اندازهٌ كشور پهناوري چون هند، مي بايد بهطور مصنوعي آبياري شوند ولي موجودي آب شيرين دنيا مرتب كاهش مي يابد و آب كمياب مي شود. در همين احوال، سالي دست كم صدميليون نفر، به جمعيت كرهٌزمين افزوده مي شود.
نتيجهٌ كمبود آب و كم شدن سطح زمينهاي كشاورزي و افت حاصلخيزي خاكها، كاهش توليد مواد غذايي است. بسياري از كشورهايي كه سابق بر اين صادركنندهٌ غلات و ديگر محصولات غذايي بودند، اكنون به واردكنندهٌ اين محصولات تبديل شده اند و بخش مهمي از بودجهٌ خود را صرف خريد مواد غذايي مي كنند. اين پروسه براي ممالكي كه فقيرند و در عين حال با معضل افزايش جمعيت مواجهند، وضعي انفجاري به وجود مي آورد. مهاجرتهاي ميليوني به شهرها و به كشورهاي ديگر از يك سو، و رشد بيكاري و بينوايي از سوي ديگر، زمينه هاي خشونت و جنگ را تقويت مي كند. امروزه مباني صلح، علاوه بر توازن قواي نظامي و اقتصادي كه ميزانهاي قديمي هستند، به مسائل زيست محيطي متصل شده است.
از دويست رودخانهٌ بزرگ دنيا، 120تاي آنها از خاك دو يا چند كشور عبور مي كنند. بسياري از اين رودخانه ها هميشه مايه كشمكش و منازعه، گاه جنگ و خونريزي، بوده اند. آب شيرين، يك مسألهٌ استراتژيك خاورميانه بوده و هست. ولي با جنگ راهحلي پايدار براي دوطرف پيدا نشده است. امروزه با جنگ، به جنگ افزايش جمعيت هم نمي شود رفت! اين طرح قديمي و غيرانساني، ديگر نتيجهٌ سابق را ندارد.
در بحبوحهٌ جنگ پرقرباني ايران و عراق، نرخ رشد جمعيت ايران به رقم وحشتناك 9/3درصد رسيده بود.
براي كنترل جمعيت و پايين بردن نرخ رشد آن در ممالك توسعه نيافته، به رشد و اشتغال و ارتقاي فرهنگ و آموزش نياز داريم و تقريباً هر رشد و توسعه يي كه بدون حفظ منابع طبيعي صورت گيرد، از طريق عوارض شديد و آسيبهاي گوناگون و خطرهايي كه به بار مي آورد، بهايي سنگين، و گاه مثل چرنوبيل تاوان مخوفي بابت سهل انگاري و فقدان مسئوليت مي گيرد. وضع وخيم محيط زيست و اكولوژي سرزمينهاي سابقاً معروف به «بلوك شرق» و نيز مشكلات بزرگ كشورهاي نوصنعتي آسياي شرقي بسيار عبرتانگيز و هشداردهنده اند.
بقاي منابع طبيعي و بهبود وضع محيط زيست، به خصوص تأمين شرايط دوام نسلهاي آينده، بدون تحكيم و تقويت «اصل مسئوليت» در افكار عمومي جهان و نزد طبقهٌ سياسي كشورها حاصل نمي شود. اين اصل نه تنها يك ضرورت اخلاقي (ETHICAL) و هستي شناسانه (ONTOLOGICAL)، بلكه حتي يك نياز پراتيك سياسي در دموكراسيهاي كنوني جهان است و براي ممالك توسعه نيافته كه مثل «نان شب» ضرورت حياتي دارد.
در بسياري از دموكراسيهاي غرب مدتهاست نوعي «بحران اعتماد» نسبت به احزاب و كل طبقهٌ سياسي سنتي بالا گرفته است. مردم احساس مي كنند در «آن بالا» سياست كمتر به معناي امر عمومي و كشوري،يا ه قول هانا آرنت RES PUBLICA
بلكه بيشتر به عنوان «نردبان ترقي» (CAREER) شخصي و فاميلي گرفته مي شود. پراتيك سياسي بدون اصل مسئوليت،معمولاً به عنوان كار و كاسبي يك مشت افراد خودخواه و منفعت طلب ارزيابي مي شود. به آن اعتماد نمي كنند واز آن گريزان هستند. احيا و اشاعهٌ اصل مسئوليت مي تواند براي ترميم رابطه با جامعه، يا ايجاد مناسبات تازه بسيار مؤثر واقع شود.
شايد يكي از دلايل روانشناسي استقبال مردم از سياستمداران زن در دنياي معاصر، بيداري، گاه شكوفايي شگفت انگيز اصل مسئوليت نزد زنان باشد. ما در جنبش مقاومت ايران سالهاست اين واقعيت جذاب و برانگيزنده را تجربه كرده ايم. به هر حال،به نظر من مسئوليت نسل كنوني، شرط بقاي نسلهاي آينده است. ممكن است كسي بگويد سياره يي كه گرفتار اين همه بحران است و هزاران سلاح هسته يي هم بار دارد، اين سفينه كه بخت بقايي ندارد؛ ديگر چرا سختگيري اخلاقي و چرا بايد وقت را به شنيدن «هشدارهاي كاساندرا» تلف كرد، دم را بايد غنيمت شمرد. وانگهي چرا بايد اينقدر نگران نسلهاي آينده بود، از كجا به اين اصل مسئوليت مي رسيد؟ پايهٌ مادي و مبناي واقعي اين اندرزها كدام است؟
خوب، اين پرسشها و اين ايستار (موضع) فاتاليستي ـچه از سر بدبيني مفرط باشد و چه به انگيزهٌ ماسك زدن به خودپرستيـ هميشه در اين بحث حضور داشته است.
از افسانههاي كهن تا روايات و كتب ديني و فلاسفه بزرگي چون شوپنهاور، آن كه براي دنيا و هستي كرهٌ زمين معنا و ارزشي قائل نباشد، بي بروبرگرد مي تواند اين موضوع را اتخاذ نمايد. ولي اگر صاحب همين ديدگاه در يك فاجعهٌ زيست محيطي گرفتار شود،اگر فرزندان و كسان ديگرش درگير باشند و… آن وقت از ديگران انتظار مسئوليت شناسي و حتي فداكاري خواهد داشت!
ماجراي فاجعهٌ اتمي چرنوبيل و كساني كه حاضر شدند از جان خود مايه بگذارند و براي خاموش كردن كورهٌ منفجرشده و گذاشتن سرپوش بتوني روي گداخته هاي اتمي وظيفه قبول كنند، يكي از پاسخهاي ممكن به ايستار تقدير سياه است: يعني از خودگذشتگي، وقتي مسأله بود و نبود در ميان است.
اصل مسئوليت باوجودي كه فارغ از بحث برد و باخت پا پيش مي گذارد ولي پيوسته حتي در وخيم ترين شرايط، شانسي براي انسان و بقاي او قائل مي شود.
مشكل ما در بحث مسئوليت اقناع شخص فاتاليست نيست. دشواري اصلي به عمل واداشتن تودهٌ مردم و حكومتهاست، كه در تعريف و تحسين اصل مسئوليت مضايقه يي ندارند، ولي در اجراي آن، و تعهد عملي به آن،اما و اگر مي كنند و در همان شكاف معروف ميان شناخت و اقدام، جاي خوش مي كنند. همهٌ ما، كم و بيش از اصل ماندْ در فيزيك اطلاع داريم. فكر مي كنم در روانشناسي رفتار هم اين اصل، به صورتهاي گوناگون بارز مي شود: قدرت عادات كهنه، ترس از حركتي تازه، پرهيز از پيشقدمي و غيره. نمي خواهم وارد بحث روانشناسي بي حركتي (INDOLENCE) شوم، ولي قدر مسلّم آن است كه گاهي اين «پشت گوش انداختن» و سهل انگاريها مي تواند فاجعه بار باشد.
آيا ماجراي سانحهٌ مخوف و مرگبار نيروگاه اتمي چرنوبيل، كه هنوز پس از گذشت اينهمه سال تشعشات آن ادامه دارد، ما را به فكر نمي اندازد؟
و اما پاسخ به اين پرسش كه، در رابطه با وضع محيط زيست و منابع طبيعي، از كجا به «اصل مسئوليت» مي رسيم و آيا پايهٌ مادي يي وجود دارد و وضع اضطراري ما را به اين اصل مي رساند، يا صرفاً از ديدگاهي اخلاقي آن را پيش مي كشيم، نظر من اين است كه پيدايش يك وضع بي سابقه در واقعيات اكولوژيك، وضعي مشابه موقعيت سلاح هسته يي در تاريخ تكامل جنگ، باعث شده كه مسألهٌ محيط زيست و منابع طبيعي به پهنه هاي اخلاقي (ETHICAL) و فلسفه و… هم راه پيدا كند. پيدايش و گسترش توليد سلاح اتمي باعث شده بود وقوع يك جنگ جهاني اتمي به مثابه جنگ اول و آخر هستهيي و پايان بقاي بشر مطرح گردد و به عنوان يك «تابوي جهاني» معرفي شود. در مورد بحران محيط زيست هم مسأله به اين صورت درآمده است كه براي اولين بار در تاريخ زندگي بشر، خطر خاتمه يافتن ظرفيت حياتي منابع طبيعي براي انسان خيلي جدّي ـ بعضي از دانشمندان مي گويند قابل محاسبه ـ شده است. يعني در زماني كه نياز به منابع طبيعي چون آب، خاك، درخت و هواي قابل تنفس، به سرعت زياد مي شود
( رشد سريع جمعيّت/بعلاوه توسعه و تراكم آلودگيها)، منابع طبيعي محدود كره زمين پيوسته كاهش مي يابند و ظرفيت پالايش آنها نيز تحليل مي رود.
به عبارت ديگر:موجودي كم مي شود و آن چه هست آلوده تر مي گردد. معناي اين وضع آنست كه در آينده مي تواند در كل كره ارض عدم تعادل ميان عرضه و تقاضا براي سرمايه يا «كالايي به نام طبيعت»، ـكه سابق بر اين فقط بُعد موضعي آن به صورت خشكسالي و قحطي، معلوم بود ـ به صورت گلوبال به وجود آيد. مخاطره هاي تازه يي به نام «حفرههاي ازن» و تغييرات جوي نيز به ا وضعيت بالا اضافه مي شوند.
اين وضعيّتِ مادي مي تواند يك ديناميسم فاجعه به وجود آورد و مبناي عيني اصل مسئوليت به شمار مي رود. آگاهي بر خطرات جدّي و ممكن ناشي از اين وضع هم نوعي مبناي ذهني اصل مسئوليت نسبت به عاقبت محيط زيست جهاني و نيازهاي بشريت در حال افزايش است. در اين نوع مسئوليت، اصول اخلاقي (ETHICS) تازه يي ـ در قبال نسلهاي آيندهٌ بشر و طبيعتـ نهفته است.
بقاي انسان نه تنها به صورت تمايل به داشتن فرزند و تأمين احتياجات او، بلكه علاوه بر اين، به عنوان تعهد به نوع بشر و نسلهاي آينده مطرح مي شود.
به همين ترتيب اين اصول مي توانند ترجمان حقوقي و مفاد قانوني نيز داشته باشند. كمااين كه بسياري از كنوانسيونهاي بين المللي زيست محيطي در اساس چيزي جز صورت حقوقي براي «اصل مسئوليت» نيستند.
اينكه آيا ما از يك ديدگاه صرفاً فلسفي به اين اصل مي رسيم يا از عقيده هاي ديني، از نقطه نظر موضوع اين اصل، يعني ضرورت حفظ محيط زيست و تعادل اكوسيستمهاي حياتي و بقاي نوع بشر، اهميت چنداني ندارد. در اين اصل «بنيآدم اعضاي يكديگرند»، بدون هرگونه تبعيض و تمايز. اگر درنظر بگيريم كه كره ارض خانهٌ مشترك همه ماست، آن وقت از همين «اصل مسئوليت نسبت به نسلهاي آينده»، وظايف جهاني و الزامهاي بينالمللي نتيجه مي شوند؛ حقوق بين المللي بُعد تازه يي پيدا مي كند و امكان مداخلهٌ مراجع جهاني ذيصلاح، در حوزه هاي كشوري و منطقه يي، به منظور بررسي وضع، جلوگيري از تخريب، كمك به ترميم و همكاري براي احيا و پايداري منابع طبيعي، به يك امر ضروري و لازم الاجرا تبديل مي شود.
بهنظر من اين اصل و توابع حقوقي و سياسي آن، خود يك سنگ محك كارآمدي مي تواند باشد در تميز حكومتهاي دموكراتيك از دِسپوتيك.
بهخصوص جريانهاي فكري بنيادگرايي كه با دادهها و دستاوردهاي مدنيّت معاصر ناسازگار, حتّي در ستيز هستند،به محض آن كه در مسند حكومتي قرار مي گيرند، باجهانشمول بودن اصل مسئوليت زيست محيطي به مخالف بر مي خيزند؛ همان طور كه با جهاني بودن حقوقبشر مخالفت مي كنند و اصل برابري زن و مرد را بر نمي تابند.
مطالعهٌ دقيق تجربهٌ حاكيت ولايت فقيه (خميني و خامنه اي) در ايران، كه به واقع ام القرا (متروپل)ي اردوگاه بنيادگرايي مي باشد، در اين مورد بسيار آموزنده و عبرت انگيز است. فاجعه بارترين موضع خميني جنگ طلبي او بود.
خميني جنگ را «نعمتخدا» مي شمرد و با شعار «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم», به آن ادامه داد. اين شخص، از سال81، به آساني مي توانست به صلح عادلانهيي با عراق دست يابد، ولي 7سال ديگر جنگ خانمانسوز را گسترش داد. اين جنگ طولاني تر از جنگ دوم جهاني، به اقرار خودشان، هزار ميليارد دلار خسارت اقتصادي، ميليونها كشته و زخمي و معلول و يك كشور نيمه ويران به جاي گذاشت و از لحاظ محيط زيست،آبهاي جنوب و سواحل آن و كل محيط زيست جنگلي و مرتعي ايران صدمات مهيبي ديد.
در نامه يي كه سه سال پس از جنگ «وزير جهاد سازندگي» به خامنهاي، جانشين خميني، نوشت، مي توان خواند كه «در هر ثانيه 200متر مربع از سطح جنگلها و حدود 400متر مربع از سطح مراتع تخريب مي شود» (اطلاعات 11اسفند70). يعني در طول سالهاي جنگ نظاميگري،فقر و بي قانوني و سوداگري دست به دست هم داده يك «جنگ » مخرّب عليه جنگل و مرتع و… صورت گرفته است.
اين نامه وزير نشان مي داد كه بالاترين مقامهاي رژيم،به طور دقيق، در جريان غارتها و نابودي منابع طبيعي كشور بوده اند و چيزي به نام غفلت و بي خبري وجود نداشته است. بدتر از اين اخباري بود كه از گوشه و كنار به گوش مي رسيد. و حتي در مشاجره هاي مجلس آخوندي به آنها اشاره مي رفت، به عنوان نمونه از نطق «نمايندهٌ نوشهر و چالوس»ـ دو شهري كه در استانهاي جنگلي شمال ايران واقع شده اندـ در روز 18آذر72،نقل قول مي كنم، كه مي گويد:
«در سالهاي اخير به طور مداوم از جنگلهاي شمال ايران بي رويه تراشيدهاند (CLEAR C UTING) و به افراد و نهادها و ارگانهاي دولتي واگذار شده است».
يعني علاوه بر بي حفاظ گذاشتن جنگلها و چراي بيش از ده ميليون دام در آنها؛ و علاوه بر نرساندن نفت و گاز و برق به روستاها و شهركهاي حاشيهٌ جنگل و در نتيجه قطع درختان براي استفاده درخانه و محل كار به عنوان مادهٌ سوخت؛ غارت مستقيم جنگلها نيز جزء طرحها و سياستهاي آگاهانه و عمدي اين رژيم قرون وسطايي بوده است. اين واقعيت وحشتناك و تكان دهنده موقعي غيرقابل انكار مي شود كه بدانيم مقارن اخبار فوق دولت رفسنجاني «طرح واگذاري جنگلها به بخش خصوصي» را، با وجود مخالفت و اعتراض 700كارشناس و كارمند زيست محيطي، تصويب و به اجرا گذاشت. يعني جنگلهاي صنعتي و تجاري شمال را به حراج گذاشتند و به تجربه مي دانيم كه در اين نوع اكسيونهاي حراج اموال ملت (كشور) ايران، خريداران رديف اول، از خود آخوندها و اعضاي فاميلشان هستند. با اجراي اين (طرح)، ضربهٌ كاري به عرصه هاي جنگلي شمال كشور وارد گرديد، طوري كه در سال 74 يكي از بانيان و مجريان اين «جرم ملي» به زبان آمد و گفت:
«اينك تنها يك ميليون هكتار جنگل اقتصادي و صنعتي در كشور وجود دارد و بقيه يا به صورت مخروبه درآمده يا فاقد صرفهٌ اقتصادي براي بهره برداري است»
(اطلاعات 2خرداد74).
اين كه آيا اكنون چيزي از آن «يك ميليون هكتار» هم باقي مانده يا نه متأسفانه، اطلاع دقيقي در دست نداريم، ولي زماني كه من جوان بودم، ايران بيش از 18ميليون هكتار جنگل خوب و نسبتاً سالم داشت.
اگر بخواهيم راجع به تمام محورهاي بحران محيط زيست ايران و سياستها و اعمال قرون وسطايي رژيم آخوندها در اين مورد گزارش دهيم، مثنوي هفتادمن مي شود. ولي اجازه بدهيد از حوصلهٌ شما حسن استفاده كنم و حداقل، به صورت فهرست وار، به اين فاجعهها اشاره نمايم. از كارنامهٌ اعمال و سياستهاي يك حكومت هم مي توان به ضرورت رفتن يا ماندن آن رسيد؛ در كشورهاي دموكراتيك كه مردم به بيلان و نتايج كار دولتها بسيار حساس هستند.
محورهاي اصلي بحران زيست محيطي در ايران به قرار زير هستند:
فرسايش خاكهاي زراعي در ايران، به 50برابر سابق رسيده است و اكنون سالانه 4ميليون تن خاك كشاورزي و مراتع و زمين جنگلها تخريب شده، در اثر فرسايش آبي و بادي از بين مي رود. به نوشتهٌ روزنامهٌ همشهري16اسفند74 (6مارس96) «همه ساله بيش از چند برابر بودجهٌ سالانهٌ كشور خاكهاي حاصلخيز و پربار دچار فرسايش و نابودي مي شود».
ازياد فاجعه بار سيل، كه ده برابر سابق شده است،بدون آن كه مقدار بارش سالانه تغيير مهمي كرده باشد. روشن است كه نابودي جنگلها و فرسايش خاك و پر شدن ظرفيت رودخانه ها و سدها علل اصلي جاري شدن 500سيل در هر سال مي باشند.
كمبود و آلودگي آبهاي شيرين، مشكلات فراواني براي كشاورزان و خدمات شهري و سلامت مردم به وجود آورده است. بسياري از بيماريهاي عفوني چون وبا در اثر آلودگي آب آشاميدني زندگي شهرهاي ميليوني را به خطر انداخته اند. در پاييز گذشته هزاران نفر در تبريز و اصفهان بهعلت مصرف آبهاي آلوده (لوله كشي شده!) به وبا و امراض عفوني و مسري ديگر مبتلا گرديده بودند. افزايش شديد جمعيت و افت ذخاير آب و نيز آلودگي شديد آبهاي جاري مشكل كمبود آب ايجاد كرده است.
اما با وجود كمبود فزايندهٌ آب، هنوز هم بيش از سه چهارم بارش سالانه بدون بهره برداري، به درياها مي ريزند.
گسترش بيابانها و كوير، يكي از وخيم ترين فجايع زيست محيطي ايران است. سالانه حدود 2ميليون هكتار از دشتها و مراتع ايران به بيابان تبديل مي شود، روستاها تخليه مي گردند و روستاييان فقير ناگزير مهاجرت مي كنند.مهاجرت ميليونها نفر از روستا به شهر مشكلات محيط زيست شهرها را به صورت حادي درآورده است.
آلودگي شديد هواي تهران و ديگر شهرهاي بزرگ مهمترين مسأله بحران محيط زيست شهري به شمار مي رود.
در شهر تهران آلودگي هوا با گاز منواكسيد كربن گاه به 20 تا 50برابر حد مجاز، و آلودگي به انواع هيدروكربنهاي سرطانزا به 90برابر حد مجاز مي رسد. بنا به تشخيص كارشناسان ملل متحد، تهران از نظر آلودگي هوا در رأس شهرهاي آلودهٌ جهان قرار دارد. از اين تشخيص سالها مي گذرد، ولي امسال هم ساكنان تهران و ديگر شهرهاي بزرگ ايران بار ديگر با بحران آلودگي هوا و تشديد مسموميتها و ديگر آسيبهاي بعضاً كشنده مواجه هستند. شايد باورتان نشود, واقعيت اين است كه مرگ و مير در اثر آلودگي هوا بي داد مي كند. هرسال در اثر آلودگي شديد هوا, هزاران نفر جان خود را از دست مي دهند, چون طرح مؤثري عليه آلودگي به اجرا درنيامده است. بايد دانست كه آلودگي هواي تهران، به طورعمده، ناشي از دود گاز ماشينهاست. تكنولوژي اكثر خودروهاي مونتاژ شده در ايران مال دههٌ60 ميلادي است و تمام اين صنايع در اختيار و مديريت دولتي كار مي كند. شهر تهران جز دو خط مترو كه بعد از سي سال راه افتاد, سيستم گسترده ترافيك زيرزميني و قطار خياباني در اختيار ندارد. ديگر شهرهاي ميليوني كه هيچ.
افزايش جمعيت ادامه دارد ولي نه كاناليزاسيون فاضلاب وجود دارد، نه سيستم علمي جمع آوري و دفع زباله درست كار مي كند،نه كنترل بهداشتي بر بازار اغذيه و نه، به اندازهٌ كافي فضاي سبز.
در واقع خميني و جانشينش خامنه اي و رؤساي جمهور اينها, در نقش سواران معروف آخرالزماني (THE HORSEMEN OF THE APOCALYSE) در تخريب و نابودي محيط زيست و آوردن جنگ و مرگ و مرض و فساد و فحشاء و اعتياد و بي كاري و... بيلان «موفقي» دارند. اينها با خرج دهها ميليارد دلار ثروت ملت جهت نيروگاه اتمي و در واقع ساختن بمب هسته يي، تدارك فجايع مضاعفي را ديده اند.
جالب است كه نمايندگان چنين رژيم مخرّبي، وقتي در كنفرانسهاي جهاني پشت تريبون قرار مي گيرند، درجستجوي «بزبلاگردان» (SCAPEGOAT) طبق معمول «استكبار جهاني» و «كشورهاي صنعتي» را مورد حمله قرار مي دهند و كسي نيست از اين شارلاتانهاي عمامهبه سر بپرسد سياست حراج جنگلهاي ايران, به حال خود رها كردن جنگلسوزيها و بحران آلودگي هواي شهرها, به خصوص تشويق به «افزايش امت اسلامي»، و هزار و يك فاجعهٌ زيست محيطي ايران هم كار اين و آن عامل خارجي است؟
هيأتهاي جوراجور اين رژيم در مجامع بين المللي محيط زيستي مرتب حاضر و مدعي كارهاي مشعشعي هستند ولي كسي نيست از اينها بپرسد چرا با هرگونه طرح نظارت و كنترل و جلوگيري از تخريب محيط زيست،توسط مجامع بين المللي مخالفت مي كنيد و تحت عنوان «مداخله در امور داخلي» عليه اين طرحها و برنامه هاي حفظ محيط زيست موضع مي گيريد؟
اينها هر جا كه امكان گرفتن كمك مالي و دريافت ارز باشد، بلافاصله سنگ همكاري و تعاون به سينه ميزنند،ولي حاضر نيستند به كسي حساب پس بدهند كه با اين بودجه ها چه مي كنند و اصلاً چرا عمدهٌ ثروت مملكت را صرف دستگاههاي «امنيتي و اطلاعاتي»، در داخل و خارج، مي كنند و چرا ايران در در دوران حكومت ملاها در تمام زمينه هاي زيستمحيطي، اقتصادي، فرهنگي و آموزشي و...چند دهه سقوط كرده است؟ در واقع رژيم ولايت فقيه نمونهٌ ويژه رجعت به قرون وسطاست. ازقطع دست و كوركردن چشم و سنگسار زنان بگيريد تا شكنجه و تجاوز و اعدام و ترور جوانان و آزاديخواهان و ... تا ويرانگري زيست محيطي و تخريب آب و خاك و جنگل و هواي شهرهاي ايران.
دولتهاي غربي كه - به رغم تجربه هاي فراوان و مكرّر و ورشكسته - هنوز هم طرفدار و مجري مشي «گفتگو و مذاكره» با اين ِدسپوتي افشاشده هستند، برخلاف اصول مندرج در قوانين اساسي خودشان, منشور ملل متحد و موازين حقوقبشر، و نيز برخلاف كنوانسيونهاي جهاني محيطزيست،«اصل مسئوليت» را از سياست جدا كرده اند و از اين بابت در برابر افكار عمومي جهان و نسلهاي كنوني و آينده مسئول هستند.
متشكرم
ـــــــــــــــــــــــــــ
+ برگردان فارسي متن انگليسي يك سخنراني براي كنفرانسي از شخصيتها و سازمانهاي محيط زيستي در نروژ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر