شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۳

خطابه ناصر خسرو در برابر خدا

 خطابه ناصر خسرو در برابر خدا
 ناصر خسرو قبادیانی فیلسوف و شاعر ایرانی(ناصرخسرو - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد)هزار و دهسال قبل متولد شد. سپتامبر 1003 میلادی.این خطابه بلند درک و چالش اوست از و با خدائی که مذهب معمول ارایه کرده بود. ده قرن پس از او گاه باید فکر کرد که در شهامت اندیشیدن بسیار بسیار از او عقب تریم و هنوز به ترهاتی که ملایان کهنه و نو بهم بافته اند باور داریم ودر کلاف آنها سرگردانیم. ناصر خسرو میگوید اگر خدای مکانیکی و مضحک مذهبی که معرفش ملایان هستند واقعی است تمام مسئولیت بر عهده اوست و بس!
***
خدايا عرض و طول عالمت را 
 تواني در دل موري كشيدن
نه وسعت در درون مور آري 
 نه از عالم سر مويي بريدن
عموم كوه بين شرق و مغرب 
 تواني در صدف جمع آوريدن
تو بتواني كه در يك طرفةالعين 
 زمين و آسماني آفريدن
تو دادي بر نخيلات و نباتات 
 به حكمت باد را حكم ورزيدن
بناها در ازل محكم تو كردي 
 عُقوبت در رهت بايد كشيدن
تفاوت در بني انس و بني جان 
 معيّن گشت در ديدن نديدن 
نهال فتنه در دلها تو كشتي 
 در آغاز خلايق آفريدن
هر آن تخمي كه دهقاني بكارد 
 زمين و آسمان آرد شخيدن 
کسي گر تخم جو در كار دارد 
 ز جو گندم نيابد بدرويدن
 تو در روز ازل آغاز كردي 
عقوبت در ابد بايست ديدن
تو گر خلقت نمودي بهر طاعت 
 چرا بايست شيطان آفريدن؟
سخن بسيار باشد جرأتم نيست 
نفس از ترس نتوانم كشيدن
ندارم اعتقادي يک سر موي 
 كلام زاهد نادان شنيدن
كلام عارف دانا قبولست 
 كه گوهر از صدف بايد خريدن
اگر اصرار آرم ترسم از آن 
كه غيظ آريّ و نتوانم جهيدن
 كني در كارها گر سختگيري 
 كمان سخت را نتوان كشيدن
ندانم در قيامت كار چونست 
 چو در پاي حساب خود رسيدن
اگر مي خواستي كين ها نپرسم 
 مرا بايست حيوان آفريدن
اگر در حشر سازم با تو دعوي 
 زبان را بايد از كامم كشيدن؟
 اگر آن دم زبان از من نگيري
 نيم عاجز من از گفت و شنيدن
و گر گيري زبانم دون عدلست 
 چرا بايست عدلي آفريدن؟
اگر آن دم خودت باشي محالست 
خيالي را ز من بايد شنيدن
اگر با غير خود وا مي گذاري 
 چرا بيهوده ام بايد دويدن؟ 
بفرما تا سوي دوزخ بَرَندم 
 چه مصرف دارد اين گفت و شنيدن؟
ولي بر عدل و بر احسان نزيبد 
 به جاي خويش غيري را گزيدن
نباشد كار عُقبي همچو دنيا 
 به زور و رشوه نتوان كار ديدن
 فريق كارها در گردن توست 
به غير از ما تو خود خواهي رسيدن
ولي بر بنده جرمي نيست لازم 
 تو خود مي خواستي اسباب چيدن 
تو دادي ورنه در قلب بشرها 
 فن ابليس را بهر تنيدن
هوي را با هوس اُلفَت تو دادي
 براي لذت شهوت چشيدن
نمودي تار رگها پر ز شهوت 
براي رغبت بيرون كشيدن
شكمها را حريص طعمه كردي 
 شب و روز از پي نعمت دويدن 
نميداند حلالي يا حرامي 
همي خواهد به جوف خود كشيدن
 تقاضا مي كند دايم سگِ نفس 
 درونم را ز هم خواهد دريدن
به گوشم قوت مسموع و سامع 
 بسازد نغمه ي بربط شنيدن
به جانم رشته ي لهو لعب را 
 توانم دادي از لذت شنيدن
همه جور من از بلغاريانست 
 كز آن آهم همي بايد كشيدن
گنه بلغاريان را نيز هم هست 
 بگويم گر تو بتواني چشيدن
خدايا! راست گويم فتنه از توست 
 ولي از ترس نتوانم جغيدن
لب و دندان تركان ختا را 
 نبايستي چنين خوب آفريدن
كه از دست و لب و دندان ايشان 
به دندان دست و لب بايد گزيدن
 برون آري ز پرده گل رخان را 
 براي پرده ي مردم دريدن
به ما تو قوّت رفتار دادي 
 ز دنبال نكو رويان دويدن
تمام عضو با من در تلاشند 
 ز دام هيچيك نتوان رهيدن 
نبودي كاش در نعمات لذت 
 چو خر بايست در صحرا چريدن
چرا بايست از هول قيامت 
 چنين تشويشها بر دل كشيدن؟ 
لب نيرنگ را در جام ابليس 
 كند ابليس تكليف چشيدن
اگر ريگي به كفش خود نداري 
 چرا بايست شيطان آفريدن؟
اگر مرغوله را مطلب نباشد 
 چرا اين فتنه ها بايست ديدن؟  
اگر مطلب به دوزخ بردن ماست 
 تعذّر چند بايد آوريدن؟
بفرما بي تعذّر تا بَرندم 
 چرا بايد به چشم عمرو ديدن؟
تو فرمايي كه شيطان را نبايد 
كلام پرفسادش را شنيدن 
تو در جلد و رگم مأواش دادي 
 زند چشمك به فعل بد دويدن
اگر خود داده اي در ملك جانم 
 نبايد بر من آزارت رسيدن
مر او را خود ز حبس خود رهاندي 
 كه شد طرّار در ايمان طريدن
 ز ما حجّ و نماز و روزه خواهي 
 تجاوز نيست در فرمان شنيدن
بلاشُبهه چو صيّادِ غزالان 
 درين هنگام نخجير افكنيدن
به آهو مي كني غغا كه بگريز 
 به تازي هي زني اندر دويدن
به ما فرمان دهي اندر عبادت
 به شيطان در رگ و جانها دويدن
به ما اصرار داري در ره راست 
به او در پيچ و تاب ره بريدن
به ذات بي زوالت دون عدلست 
 به روي دوست دشمن را كشيدن
 تو كز درگاه خويشت باز راندي 
 چرا بايست بر ما ره بريدن؟
سخن كوتاه، ازين مطلب گذشتم 
 سر اين رشته را بايد بريدن
كنون در ورطه ي خوف و رجايم 
 ندارد دل زماني آرميدن
براي بيم و اميدم تهي نيست 
دل از آن هر دو دايم در طپيدن
تو در اجرای طاعت وعده دادی 
 بهشت از مزد طاعت آفريدن
 ولي آن مزد طاعت با شفاعت 
 چه منّت بايد از تو می بايد كشيدن؟
و گرنه مزد طاعت نيست منّت 
 به مزدش هر کسی بايد رسيدن
کسی كو بايدي يابد مكافات 
 نيابد فرق بر ما و تو ديدن
اگر نيكم و گر بد خلقت از تست 
 خليقي خوب بايست آفريدن
به ما تقصير خدمت نيست لازم 
 بَديم و بَد نبايست آفريدم
اگر بر نيك و بد قدرت بدادي 
 چرا بر نيك و بد بايد رسيدن؟ 
سرشتم ز آهن و جوهر ندارم 
 ندانم خويش جوهر آفريدن
اگر صد بار در كوره گدازي
 همانم باز وقت باز ديدن 
به کس چيزي كه نسپردي چه خواهي؟ 
 حساب اندر طلب بايد كشيدن
گَرَم بخشي گَرَم تو داني 
 نيارم پيش کس گردن كشيدن
همين دستي به دامان تو دارم 
مروّت نيست دامن پس كشيدن
زماني نيز از من مستمع شو
 ز نقل ديگرم بايد چشيدن
شبي در فكر خاطر خفته بودم 
 طلوع صبح صادق در دميدن
صدايي آمد از بالا به گوشم 
 نهادم گوش در راه شنيدن
رسيد از عالم غيبم سروشي 
 كه فارغ باش از گفت و شنيدن
به غفّاريم چون اقرار كردي 
 مترس از ساغر پيشين كشيدن
ازين گفتار بخشيدم گناهت 
چه حاجت از بد و نيكت شنيدن
 به هر نوعی كه کس ما را شناسد 
 بود مُستوجِبِ انعام ديدن
ندارد کس ازين در نااميدي 
 به اميد خودش بايد رسيدن
تفكّر (ناصر) از انديشه دور است 
 پي اين رشته را بايد بريدن

هیچ نظری موجود نیست: