معروف عبدالغنی رصافی
إلى كم تصبّ الدمع عيني وتسكب
وحتّام نار البين في القلب تلهب
(تا به كي چشمانم اشک فرو ریزد
وتا کی آتش جدایی در قلبم زبانه کشد؟!)
وهل لمشوق خانه الصبـــــر
سوى دمعه فهو الدواء المــجرّب
(و آیا برای مشتاقی که صبر بدو خیانت کرده
چیزی جزء اشک این دوای امتحان پس داده وجود دارد)
ألا أن يوماً جرّد البيــــــن
علي به يوم شديج عصبـــصــب
(بدان آنروزی که جدایی شمشیر برکشید
بر من روزی تاریک و سرد بود)
فيا ليـــــت شعري هل أفوز
محيّاً له كل المــــحاسن تنسب
(ای کاش می دانستم آیا به دیدار او
که تمام خوبی به نسبت داده می شود نائل می شوم؟)
وعينيك لا أسلوك أو يصبح
وشمس الضحا في ضوئه تتحجّب
(و به دو چشمت سوگند که تو را فراموش نمی کنم
مگر آن زمان که که ستاره کوچک سها در روز طلوع کند
و خورشد چاشتگاه در نور پنهان گردد.)
فإني كما شاء الهوى بــــــك
وأنت كما شــــــاء الجمال محّبب
(و من آنگونه که عشق می طلبد شیفته تو ام
و تو نیز آنگونه که زیبایی می طلبد دوست داشتنی)
أحنّ إلى رؤياكــــم كلـــــما
نسيـــــم وأبكي كلما لاح كوكب
(هر بار که نسیمی بوزد شیفته دیدار شما می گردم
و هر بار که ستارهای سو سو کن به یاد شما می گریم.)
وأذكركم للشمس عند
ويعـــــــزب عني الصبر أيّان تغرب
( وهنگام طلوع خورشید شما را به یاد می آورم
وآنگاه که آهنگ غروب می کند صبرم لبریز می شود)
لقد بان صبري يوم بينــك إذ
بــه صرف دهر لم يــــــزل يتقلّب
(روز جدایی از تو صبرم از دست برفت
آنگاه که حوادث روزگار که هر روز به چهرهای رخ می نمایند چنین حکم کرد.)
تبصّر خليلي في الزمان فهل
صفا فيه من وقع الشوائب مشرب
ای دو دوست من در زمانه بنگرید
و ببینید آیا آبشخوری را می یابید که از هر شائبه ای پاک باشد.)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر