یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

یاداشت در باره سفر احتمالی گابریل گارسیا مارکز به ایران

نویسنده پدر سالار در میهمانی سالار پدر سالاران!

خبر داده اند که مارکز مطرح ترین و برجسته ترین نویسنده زنده روزگار ما به ایران میرود. مارکز کسی است که آثارش در جهان و نیز در ایران مثل نان به فروش رفته است. صد سال تنهائی و پائیز پدر سالارش بی نظیر و کتابهای دیگرش فراموش نشدنی اند. در میان برندگان نوبل از زمره نام آور ترینهاست. پائیز پدر سالار او، سالها قبل خوانندگانش را به تماشای اندرونه دیکتاتوری برد که مارکز او را ازتکه پاره ها و خرده ریزه ها ی انواع و اقسام دیکتاتورهای آمریکای لاتین سرشته بود، و درآن جان دمیده بود تا بتواند فارغ از بحث و فحصهای زوال پذیر و مندرس سیاسی معمول ما را به تماشای دیکتاتوری واقعی وکهنه ناشدنی ببرد .
مارکز در این رمان زوال ناپذیر، ما را هم در جهان خارج پیرامون دیکتاتور، و هم در درون او همراهی می کند و به ما شناختی روشن هدیه می کند. با این همه و بدون هیچ اغراق دیکتاتور پائیز پدر سالار و انواع دیکتاتورهائی که نویسندگان برجسته جهان از جمله همتای برجسته مارکز، آستوریاس به معرفی آن پرداخته اند در مقایسه با دیکتاتورهای رژیم ولایت فقیه انسانهائی قابل تحمل ودر برخی موارد قابل ستایشند!این را بدون اغراق و بدون شوخی می گویم و اندکی توضیح می دهم.
در فاصله سالهای 1361 تا 1364 که در تحریریه نشریه مجاهد به تنظیم و تدوین گزارشات زندانهای خمینی مشغول بودم و با بررسی بواقع چند هزار صفحه گزارش دستنویس و دهها ساعت صحبت با زندانیان از بند رسته، دو هزارصفحه از این گزارشات را تحت عنوان زندان و زندانی بازنویس و تنظیم می کردم بارها و بارها به فکر افتادم برای مارکز نامه ای نوشته و به او بگویم لطفا به ایران رفته و در آنجا دیکتاتور ما را، که دیکتاتور پائیز پدر سالار در مقابل او انسانی لیبرال منش!! و قابل تحمل است! ملاحظه کنید. می خواستم به او بگویم پس از نوشتن دو هزار صفحه از این گزارشات چنان زیر بار فشارهای عصبی و تنشهای فلسفی قرار گرفته ام که همه چیز در ذهن و اندیشه ام در حال لرزیدن است و باید از نو تلاش کنم که ذهن و ضمیر خود را بسازم و به همین علت هم نوشتن یاداشتها متوقف شد.
می خواستم بگویم در یک تصویر خیالی اگر دیکتاتور پائیز پدر سالار را در یک کفه و خمینی را در یک کفه بگذراند بی تعارف از نظر وزن جنایات مثل آن خواهد بود که کرگدنی را در یک کفه و گرگی را در کفه دیگر بگذارند. گمانم این فکر را در جلسه تحریریه ای در سال 1362 با دوستان مطرح کردم ولی این نامه نوشته نشد و سالها گذشت.
بیست و سه سال پس از آن خبر می رسد که مارکز به ایران می رود. ممکن است خیلی ها به دنبال دلیل این سفر باشند.عده ای می گویند:
مارکز رفیق کاستروست و شاید تحت تاثیر ارشادات کاسترو می خواهد راهی ایران بشود! جمعی می گویند:
مارکز ضد امپریالیست است و چون احمدی نژاد هم ضد امپریالیست است می خواهد مثل چاوز سری به مملکتی مستقل و ضد امپریالیست بزند.
جماعتی را اعتقاد بر این است که:
آثار و عوارض پیری پیش از موعد گریبان بزرگترین رمان نویس چهان معاصر را گرفته است و او دچار فراموشی شده و بخش تاریک کارنامه جمهوری اسلامی را فراموش کرده است.
معدودی معتقدند:
رژیم جمهوری اسلامی پول کلانی در اختیار این بزرگوار قرار داده است!.
وگروهی که صرفا به مسائل از زاویه توریسم و حقوق انسانی انسانها برای سیاحت توجه دارند می گویند:
پیرمرد دلش می خواهد این آخر عمری برود ومملکتی کهنسال و تاریخی را سیاحت کند و حرفهائی از این قبیل.
مارکز نویسنده ای بسیار هوشیار و سیاسی است . هنوز هم دچار آلزایمر نشده و پولش هم از پارو بالا میرود و برای سیر و سیاحت هم جا کم ندارد که برود پس شناخت نهائی از علل سفر مارکز را بگذاریم برای وقتی که خودش برود و باز گردد! اما با تمام اینها ما نمی توانیم قضاوت خود را در گرو رفت و برگشت این بزرگوار بگذاریم و به تبع این که او نویسنده ای بزرگ است در مقتل ملتی سکوت کنیم .
ما نه از زاویه این که این رژیم کی و در چه نقطه ای سرنگون می شود! و وضعیت جنبش و نیروهای مبارز خوب یا بد است، و وعده های آنان به حقیقت خواهد پیوست یا نه! و این که ما در تبعید و غربت خواهیم مرد یا نه بلکه:
از زاویه ماهیت و اندرونه جمهوری اسلامی و کارکردهای این رژیم باید قضاوت خود را به روشنی و صراحت در رابطه با مسائل مقابلمان و از جمله سفر بزرگترین نویسنده معاصرجهان به ایران ولایت فقیه زده داشته باشیم.
ما سر زمین خود و مسائلی را که در طی سلطه جمهوری اسلامی بر آن گذشته، می شناسیم، حس می کنیم، و تنفس می کنیم. مردم ایران بر خلاف مارکز که گویا از کارکرد جمهوری اسلامی علم حصولی خود را هم از دست داده شناختی حضوری دارند که:
در هر خانه کشته و شهیدی هست. که بر چهار راهها بردار کشیده و می کشند.که خواهران و دختران ما بخاطر نان تن می فروشند. که در زندانها کشتار می کنند. که سرزمین ما را در لبه خطرناک پرتگاه جنگ قرار داده اند. که ایدئولوژی و تفکری گندیده و قرون وسطائی را بر نفس نفس زندگی ما حاکم کرده اند. که امروز یا سال دیگر یا دهسال دیگر این حکومت باید شرش را از سر مردم کم بکند وزندگی یک ملت از زیر این همه نکبت و ظلمت و رنج بیرون بیاید وگویا گابریل گارسیا مارکز اینها را نمی فهمد!
دیکتاتوری مذهبی اعمال شده توسط جمهوری اسلامی بر سرزمین ما با مختصات جنایت و غارت و سرکوب در تمام ابعاد وبر تمام مردم ایران چنان ابعادی دارد که پائیز پدر سالار مارکز تنها بازگو کننده سطری از آن است بنابراین می توان با تاسف و اندوه وبه روشنی و بدون تردید گفت:
نویسنده پائیز پدر سالار در خزان عمر و حیثیت ادبی خود(در نزد مردم ایران) به طور عملی خود را مورد استفاده رژیمی قرار می دهد و پا به سرزمینی می گذارد که سالار پدر سالاران آنهم از نوع اسلامی آن با ردائی آلوده به خون و اشک مردم با دسته گلی سیاه به انتظار او ایستاده است و ای کاش مارکز پیش از سفر به ایران آخرین سطور رمان آزادی یا مرگ کازانتزاکیس را می خواند و می اندیشید که حتی در انتهای آخرین بن بست نیز انسان بالهای نیرومند تعهد به اخلاق وشرافت انسانی خود را باز می کند و با کلام مقدس آزادی و احترام به آزادی از فراز دیوارهای ظاهرا سخت و سطبر به پرواز در می آید اما عجالتا و با تاسف باید گفت دریغ و پیرمرد بجای ایستادن در کنار امثال کازانتزاکیس و سارتر و نرودا و امثالهم دارد جای خود را در سطح جهانی در کنار امثال دالی و بورخس که از زاویه ادبی درخشان و از نظر سیاسی در نهایت رقت انگیز بودند مهیا می کند.
17

هیچ نظری موجود نیست: