به یاد و در بزرگداشت حبیب یغمائی
(1280-1363خورشیدی)
اسماعیل وفا یغمایی
گناه است در کيش آزادگان
هنر پای بند درم ساختن
به نيروی طبع سخن آفرين
فرومايه ای را علم ساختن
قلم گر ستم پيشه ای را ستود
بنان را ببايد قلم ساختن...
***
مجال فکر و بيان سخن به آزادیفضيلتی است که يزدان به نوع انسان دادغلام همت آنم که دست از آن نکشيدوگرچه بايدش از جان و مال تاوان دادبه سلب حق خود از خود، هزار ره بتر استکسی که بود بفرمان، از آن که فرمان داد...
حبیب یغمائی
بیست و سه سال پیش دربیست وچهارم اردیبهشت سال 1363استادی از استادان ادب پارسی، حبیب یغمایی، پس از سالیان دراز خدمت به فرهنگ و ادب ایران به سفر رفت. اولین باردرسال 1338 شمسی و دردر گذشت میرزا اسماعیل هنر، بزرگ خاندان، او را دیدم. سه شبانه روز، با پدرم از سراوان تا خور راهی دراز را آمده بودیم تا در مجلس سوگ مردی که پدرم نام او را بر من گذاشته بود شرکت کنیم! حبیب را در مجلس سوگی که درخوردر خانه مشهور یغما جندقی وبه همت همسرش بانوی نامدار و بزرگ و نیکنام بیابانک تهمینه(تمیمه)برگزار شده بود دیدم و تصویری نه چندان پر رنگ از او در ذهنم باقی ماند. مردی پنجاه و هشت ساله و در اوج عزت و احترام که نهایت احترامی که سایرین به او می گذاشتند مرا که کودکی شش ساله بودم متوجه کرد با انسانی متفاوت با دیگران روبرو هستم.
بعدها حبیب گاهی که به تنهائی و گاهی که با پژوهشگر ارجمند ایرج افشار به یزد می آمد، به خانه ما می آمد و به خانه ارجی دیگر می بخشید و مرا که در آن ایام دچار حیرت می کرد. پدرم که حالا او نیز چون حبیب به سفر رفته است این مرد درشت استخوان را با آن قامت بلند و کلاه شاپوئی بر سر وعصائی در مشت و پیپی بر لب بسیار دوست داشت و چند روز قبل از آمدن او خانه را آماده میکرد. او با وجود بیزاری اش از غوغای شهر، گاه از روستای کوچکش رنج سفر را بر خود هموار می کرد و به تهران می رفت تا حبیب را ببیند و باز آید. نخستین تصویر از یک شاعر و ادیب زنده را در سنین ده دوازده سالگی من با سیمای این مرد در ذهن خود اندوختم و اگر چه بعدها در شعر راههائی دیگر را به تبع روزگارانی متفاوت تجربه کردم اما سیمای نجیب و آرام حبیب که نماینده قلمروی وسیع از فرهنگ و ادب کهن ایران بود برای همیشه با من مانده است. سالها بعد در دوران جوانی پدرم به سفارش حبیب سنگ مزار او را که تنها کلمه حبیب بر آن نقش شده بود از میبد یزد به خور برد و در این رابطه به شوخی می گفت: گاهی به آقا می گویم:
با توجه به دوری آرامگاه شما از آبادی و چشم انداز زیبای آن بر فراز تپه سلام آباد و سنگی بزرگ و زیبا در آن، اینجا محل تردد رندان و عاشقان شده است! آقای حبیب با خنده می گوید: نگران نباشید! شاید به دلیل مقبولیت همین عاشقان و رندان و سودمندی سنگ مزار، من هم مورد محبت و عنایت خداوند قرار بگیرم !که
چو محشر در رسد در بارگاه مغفرت بینی
زنوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما
دلم می خواست مقاله ای در خور اومی نوشتم ولی مجال آن نیست.برای عرض ادبی به او و تلاش شصت ساله اش عجالتا به این اندک اکتفا می کنم باشد که نگاهی به زندگی او ما را با یکی از خدمتگزاران فرهنگ ایران اندکی آشنا می کند.
اسماعیل وفا یغمایی
***
نه چراغی، نه شعله ای، نه مهیچون دل ظالمان، شب سيهیچتر مانند، ابرهای سياهبسته بر اختران روشن راهريگ تازنده چون رهاشده ديوکرده هامون پر از غرنگ و غريوبر سر و چشم، خاک پاشندهچهره و گوش را، خراشنده...گنهی نيست زين بتر که يکیبه ستم پيشه چاکری بکندوآن ستم پيشه را به قول و به فعلدر ستم پيشگی جری بکندمردمی را ضعيف سازد تاخودپرستی دلاوری بکندملتی را فقير خواهد تاتيره رائی توانگری بکندخاک بادش به سر که با اين طبعدعوی دانش و سری بکند.....
حبیب یغمایی در سال هزار و دویست و هشتاد شمسی در دهکده « خور » مرکزخور و جندق و بیابانک در خانه ای روستائی زاده شد. او دومین فرزند خانواده بود. پدرش اسد الله منتخب السادات او را به یاد پدرش حبیب الله، حبیب نام نهاد .
پدر حبیب،اسدالله منتخب السادات (متولد1279هجری قمری)، فرزند حبیب الله، فرزند قاضی سید میرزا قاضی و مجتهد نامدار ومردمی جندق و بیابانک بود که نژاد او به امام هفتم شیعه می رسد . اسدالله مردی فاضل بود که روزگار را به پیشه وری می گذرانید اما پس از تاسیس مدرسه در خور به عنوان یکی از نخستین معلمان منطقه خور و بیابانک کمر همت به آموزش کودکان دشت کویر بر بست و پیشه معلمی را برگزید وتا پایان عمر تا سال 1310 شمسی(سال درگذشت20 دیماه 1310شمسی) در این کار اهتمام نمود.
منتخب اهل ذوق بود و آثاری از جمله:
منظومه ای در عشق و جوانی،گل عمو نامه،منظومه بیوفائی مردان،فتحنامه،مسعود نامه،در ادب نسوان و نوشنامه از او بیادگار مانده است.
مادر حبیب، بارقه(درگذشت بیست دیماه 1311 شمسی)، دختر زاده صفایی جندقی، فرزند ابوالحسن یغما جندقی(متولد 1196تا 1278هجری قمری) شاعر بلند آوازه و شورشگر و منتقد قرن سیزدهم بود . به همین مناسبت حبیب در جوانی نام خانوادگی مادری خود یغمایی را برگزید .
نیای پدری و نیای مادری حبیب هر دواز زمره عالمان و ادیبان بودند و شگفت آنکه از لحاظ منش یکی مجتهد و قاضیی صاحب فتوا و دیگری شاعری شورشی بود که خدا را نه در مسجد که در خرابات و میکده ها باز میجست وعلیرغم اعتقاد به پروردگار و نیکان و پاکان و اینکه بیشتر دارائی خود را در سراسر خطه بیابانک وقف حسین ابن علی نمود وزیباترین وپر احساس ترین سوگسرودهای ماه محرم از قلم او تراویده است تن به اندیشه مذهبی روزگار نمی داد و بر ضد راه و رسم موجود شوریده بود. نیاکان پدری و مادری حبیب ، یغما و قاضی سید میرزا هر دو معاصر هم بودند و با یکدیگر مخالف که یغما خصم ملایان و مفتیان بود و سروده بود:
سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ
که در آن زهر و در این وسوسه اوهام است
وقاضی بیزار از رندان و خرابات نشینان و به کار فتوای و مسجد و محراب مشغول بود و شگفتا که پس از سالیان دراز یغما و قاضی پس از مرگ، درپیکر حبیب یکدیگر را ملاقات نمودند!
حبیب راه اجداد را دنبال کرد. او ابتدا به تبعیت از اجداد پدری جامه روحانیت پوشید و پس از چندی که در کسوب روحانیت بود ، آن را کنار نهاد و به تبعیت از نیای بزرگ مادری خود ابوالحسن یغما جندقی راه شاعری و ادب را پیمودن گرفت.
حبیب در کودکی در مکتب خانه های خور و در نزد پدر درس خواند . در سال 1328 قمری نایب حسین کاشی و فرزندش ماشاء اله خان نواحی مرکزی ایران از کاشان تا طبس را عرصه تاخت و تاز خود و سواران عاصی و شورشی خود که از فرمان دولت وقت سرپیچیده بودند نمودند و در نواحی سخت و غیر قابل دسترس کویر مامن کردند و به این علت حبیب با علاقه زیادی که به زادگاه خود حس می کرد( و این علاقه را تا پایان عمر حفظ نمود) با پدر راهی نائین شد .
او پس از طی دوران کودکی و تحصیل در نائین، در جوانی برای دانش اندوزی رهسپار شاهرود شد و از محضر« صدر الادبا »( عبدالله یاسایی وکیل مجلس و وزیر تجارت ) که در ادبیات فارسی و عربی و فقه و اصول کم مانند بود بهره ها برد
.در بیست سالگی پدرش« تهمینه،تمیمه »دختر میرزا اسماعیل هنریغمایی(درگذشت 1338 شمسی) از نامداران وشاعران و ادیبان خاندان یغما را که مدتی نایب الحکومه جندق و بیابانک بود را به همسری او در آورد.
میرزا اسماعیل هنر یغمائی مردی فاضل و ادیب و هوشمند بود که در سن هفده سالگی در سال 1318 قمری نایب الحکومگی جندق و بیابانک را به عهده گرفت و تا پایان عمر روزگار خود را در گسترش کشاورزی ، بالا بردن سطح فرهنگ و با سواد نمودن مردم، احداث قناتها و احداث مدارس در منطقه خور و بیابانک گذراند و نخستین مدرسه منطقه را در سال 1304 شمسی درمحل خانه ابوالحسن یغما جندقی که در اینزمان متعلق به او بود تاسیس نمود . در این زمینه حبیب هماره یار و یاور او بود و به دلیل وجود این دو شخصیت، ناحیه خور و بیابانک در روزگاری که در اکثر نقاط ایران خبری از آموزش و پرورش نبود بهره ها برد و افراد تحصیلکرده و متخصص فراوانی را در دامان ساده و فقیر ولی با فرهنگ خود پرورد.
حبیب در سال 1300 شمسی پس از ازدواج راهی تهران شد و در مدسه آلیانس و پس از آن در دارالمعلمین عالی نزد استادانی چون علامه اقبال آشتیانی و عبد العظیم قریب به دانش آموزی پرداخت .
حبیب شاعر ,ادیب,.محقق،تاریخنگار،رجل اجتماعی و نویسنده یی برجسته بود که پس از یغما جندقی نام آورترین ادیب و شاعر خاندان ، واز برجستگان جامعه فرهنگی ایران بود که نزدیک 60 سال در فضای فرهنگی ایران فعالیتی سازنده و ثمر بخش و بخصوص در تدوین آثار ادبی برای کودکان و نوجوانان سرزمین ما نقشی بسزا داشت. حبیب شعر را بسیار ساده و روشن و صمیمی می سرود. این ابیات از شعر عاشقانه او سالهاست که در زیر ماه پر جلالت دشت کویر و آسمانی سنگین از بار ستاره ها ورد زبان عاشقان دشت کویر است که با زبان شعر حبیب محبت یار خود را طلب می کنند و از عشق خود به محبوب می گویند:
...نگار مهربان خوری من
که می میرد زعشق دوری من
دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
نگار خویش را در بر بگیرم
بیندازم ز سر چادر نمازش
در آویزم به گیسوی درازش
بدوزم چشم بر جشم سیاهش
بخوانم راز عشق از هر نگاهش
در آویزم به بالای بلندش
فرو گیرم ز تن نیلی پرندش
نهم لب بر لب عنابی او
ببوسم گونه مهتابی او
سر او را نهم بر سینه خویش
بگویم غصه دیرینه خویش
مگر یابم ز گفتارش تسلی
بدان آهنگ شیرین محلی...
شعر حبیب سهل و ممتنع است.دقیق ترین و مهم ترین مضامین را در ساده ترین کلمات می نشاند و آموزش می دهد:
...پيروی از نجيب جانوریبه که از بيشعور راهبریناشناسندگان که راهبرندکاروان را به پرتگاه برندچون نداری ز راهی آگاهیپيروان را مبر به بيراهینکشد قوم را به راه هلاکجز بد انديش جاهل بی باکمرد، اگر بخرد است، لج نکندکارها را ز لج فلج نکند
ا و شعرهای ساده ای که برای کودکان سرود در نخستین سالها و در کتابهای درسی ذهن میلیونها دانش آموز را در طول چهار دهه با شعر فارسی الفت داد. این شعر در کتاب فارسی دوم ابتدائی سالها از نخستین شعرهائی بود که دانش آموزان از حفظ می کردند.
زاغکی قالب پنیری دید
به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست بر راهی
که در آن میگذشت روباهی
روبه پر فریب و حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چه چقدر زیبایی
چه سری چه دمی عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوش خوان
نبدی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
لقمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه بربود
اوبا فرخی یزدی در روزنامه ی توفان همکاری داشت و در سال 1309در مدرسه ی دارالفنون تدریس میکرد ودر همین سال با استاد محمد اسحق هندی در تالیف کتاب دو جلدی" سخنوران ایران در عصر حاضر " مشارکت داشت و در سال 1312با محمد علی فروغی درتصحیح و چاپ کلیات سعدی و تلخیص شاهنامه ی فردوسی همکاری می کرد. یغمایی در سال 1313 به عضویت اداره ی انطباعات وزارت معارف در آمد و بااستاد علی اصغرحکمت شیرازی وزیر معارف مجله ی آموزش وپرورش را منتشر میکرد و در همین ایام کتاب سعدی نامه را که مجموعه ی مقالات مهمی در باره ی سعدی بودمنتشر کرد. او در سال 1314 به مدریت کل نگارش وزارت معارف منصوب شد و به کار تدوین کتب درسی نظارت داشت. یغمایی در سال 1317 چاپی دقیق از گرشاسپ نامه ی اسدی توسی را در دسترس همگان نهاد. این مجموعه تا کنون مهمترین چاپ این کتاب به شمار می آید. ا و در سال 1322سردبیر مجله ی فرهنگستان شد و به مدت 5 سال 10 شماره ازاین مجله را انتشار داد و از سال 1327 انتشار مجله ادبی یغما را آغاز کرد و این مجله معتبر ادبی را به مدت 31 سال با پشتکار بسیار انتشار داد آن چنانکه یغما مکتبی خاص را در میان مجلات ادبی آن روزگار ایجاد کرد که هدف آن پاسداری از ادبیات ریشه دار و فاخردر حیطه نظم و نثر فارسی بود.او یغما را در 366 شماره تا اسفند 1357 ادامه داد.ظهور جمهوری اسلامی پایان کار یغما را رقم زد و حبیب نیز چند سالی پس از آن نپائید.
مقام ادبی حبیب در حیطه نظم و نثر کهن و پژوهش فراتر از آن بود که دارا بودن مدرک یا مقامی بر آن بیفزاید با این همه در سال 1355 دانشگاه تهران به پاس خدمات مستمر فرهنگی وادبی او در مقام یکی از نگاهبانان میراث زنده فرهنگ و ادب ایران به وی دکترای افتخاری زبان وادبیات فارسی را اهدا کرد.
حبیب سه بار ازدواج نمود.و فرزندان او که تمامی شان از زمره اهل ادب و علم اند عبارتند از: بدرالدین(از همسر اول) پروین، پروانه، پرویز،اسماعیل هنر چهارم، پیرایه،احمد(از همسر دوم تهمینه) ، مسیح و مریم( از همسر سوم دکتر همایون تجربه کار کرمانی).
حبیب متاسفانه در سالخوردگی با آن همه خدمت به ادب و فرهنگ نامردمی های فراوان را از سوی کوته اندیشانی که با ظهور جمهوری اسلامی ریشی را آذین چهره نموده و تسبیحی در کف گرفته بودند تحمل نمود ولی با بزرگواری و محبت با همگان زیست و خم بر ابرو نیاورد. تازه به دوران رسیدگان شعری بر پشت جلد مجله یغما را که درست در آستانه ورود خمینی با تیز بینی حبیب بر پشت جلد مجله یغما نقش شده بود بهانه توهین به امام! قرار داده و روزگار را بر او تیره کردند. شعر که توسط یغما جندقی برای یکی از ملایان(احتمالا قاضی سید میرزا) سروده شده بود اینچنین بود:
حاجی ومفتی و ملا سه گروه عجبند
که در این ملک از این هر سه بود غوغائی
ملک ایران را یزدان زبلا خفظ کناد
که تو هم حاجی و هم مفتی و هم ملائی!
او محبت شگفتی به دشت کویر و مردمان دشت کویر داشت و بارها و بارها علیرغم مشاغل و گرفتاریها به دشت کویر می آمد و روزهائی را با آنان سر می کرد و با تاسف به دامان شهر بر می گشت. حبیب انسانی ساده زیست ،مهربان و دور از آداب و ترتیب و درب خانه اش بر روی همگان باز بود و در سخت ترین شرائط پس از شصت سال و اندی خدمت بیدریغ با لبخندی بر لب زمزمه می کرد:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودان نزید
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بامها! سقفها! و ایوان هم
یوم تبلی سرائراست وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم...
او انسانی وارسته و اهل معنویت بود ولی معنویت او معنویتی خاص بود. در منطقه خور و بیابانک امیزش مذهب با فرهنگ خاص این منطقه بخصوص در آمیزش با میراث فرهنگی و شعر یغما جندقی وگرایش برخی بزرگان منطقه به مکتب شیخی در مقابله با مذهب سخت سر سنتی، مذهبی بسیار با تسامح و با گذشت پدید آورده بود که بخصوص در خور قابل رویت بود. حبیب البته از این میراث بهره برده بود ولی به طور خاص نگاه معنوی او با میراث سعدی و حافظ و خیام و مولانا در آمیخته و از تجربه شخصی اش گذشته ودر او با خود او شروع می شد. جهان معبد او ودر این معبد میان مسجد و میکده راه درازی نبود.
حبیب در 24 اردیبهشت سال هزار و سیصد و شصت و سه در سن هشتاد و سه سالگی درگذشت و پیکر او را به خور بیابانک زادگاه او حمل کردندو در آنجا در آرامشگاهی که در جوار کتابخانه خود بر بلندای تپه ای مشرف بر پهنه پاک کویر ساخته بود در چشم انداز کویر باز و در زیر آسمانی پر ستاره به خاک سپردند. بر روی سنگ مرمر آرامشگاه او تنها نوشته شده است: حبیب.
یغمایی از عاشقان فردوسی و سعدی بود . مقالات فروغی در باره ی شاهنامه را چاپ کرد و خود کتابی به نام " فردوسی در شاهنامه" نگاشت که زندگی فردوسی را بنا بر آنچه در شاهنامه از سخن خود فردوسی آمده است بیان داشته است .او همچنین چند مقاله در باره ی شخصیتها و قهرمانان شاهنامه چون رستم واسفندیار و بهرام چوبین و جند نقد در مورد کتابهایی که در باره ی شاهنامه نوشته شده اند دارد .او حتی گاهی از شاهنامه فال می گرفت و ماده تاریخ بنای کتابخانه و موزه ی ایران باستان که" میاسای زآموختن یک زمان "( :1316 ) است حاصل یکی از تفالات وی از شاهنامه است.
ابیاتی ازوصیت نامه حبیب یغمایی
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
________________________________
عکس از آلبوم شخصی پرفسور فریدون یغمائی
***
مجال فکر و بيان سخن به آزادیفضيلتی است که يزدان به نوع انسان دادغلام همت آنم که دست از آن نکشيدوگرچه بايدش از جان و مال تاوان دادبه سلب حق خود از خود، هزار ره بتر استکسی که بود بفرمان، از آن که فرمان داد...
حبیب یغمائی
بیست و سه سال پیش دربیست وچهارم اردیبهشت سال 1363استادی از استادان ادب پارسی، حبیب یغمایی، پس از سالیان دراز خدمت به فرهنگ و ادب ایران به سفر رفت. اولین باردرسال 1338 شمسی و دردر گذشت میرزا اسماعیل هنر، بزرگ خاندان، او را دیدم. سه شبانه روز، با پدرم از سراوان تا خور راهی دراز را آمده بودیم تا در مجلس سوگ مردی که پدرم نام او را بر من گذاشته بود شرکت کنیم! حبیب را در مجلس سوگی که درخوردر خانه مشهور یغما جندقی وبه همت همسرش بانوی نامدار و بزرگ و نیکنام بیابانک تهمینه(تمیمه)برگزار شده بود دیدم و تصویری نه چندان پر رنگ از او در ذهنم باقی ماند. مردی پنجاه و هشت ساله و در اوج عزت و احترام که نهایت احترامی که سایرین به او می گذاشتند مرا که کودکی شش ساله بودم متوجه کرد با انسانی متفاوت با دیگران روبرو هستم.
بعدها حبیب گاهی که به تنهائی و گاهی که با پژوهشگر ارجمند ایرج افشار به یزد می آمد، به خانه ما می آمد و به خانه ارجی دیگر می بخشید و مرا که در آن ایام دچار حیرت می کرد. پدرم که حالا او نیز چون حبیب به سفر رفته است این مرد درشت استخوان را با آن قامت بلند و کلاه شاپوئی بر سر وعصائی در مشت و پیپی بر لب بسیار دوست داشت و چند روز قبل از آمدن او خانه را آماده میکرد. او با وجود بیزاری اش از غوغای شهر، گاه از روستای کوچکش رنج سفر را بر خود هموار می کرد و به تهران می رفت تا حبیب را ببیند و باز آید. نخستین تصویر از یک شاعر و ادیب زنده را در سنین ده دوازده سالگی من با سیمای این مرد در ذهن خود اندوختم و اگر چه بعدها در شعر راههائی دیگر را به تبع روزگارانی متفاوت تجربه کردم اما سیمای نجیب و آرام حبیب که نماینده قلمروی وسیع از فرهنگ و ادب کهن ایران بود برای همیشه با من مانده است. سالها بعد در دوران جوانی پدرم به سفارش حبیب سنگ مزار او را که تنها کلمه حبیب بر آن نقش شده بود از میبد یزد به خور برد و در این رابطه به شوخی می گفت: گاهی به آقا می گویم:
با توجه به دوری آرامگاه شما از آبادی و چشم انداز زیبای آن بر فراز تپه سلام آباد و سنگی بزرگ و زیبا در آن، اینجا محل تردد رندان و عاشقان شده است! آقای حبیب با خنده می گوید: نگران نباشید! شاید به دلیل مقبولیت همین عاشقان و رندان و سودمندی سنگ مزار، من هم مورد محبت و عنایت خداوند قرار بگیرم !که
چو محشر در رسد در بارگاه مغفرت بینی
زنوشانوش مستان منفعل بانگ اذان ما
دلم می خواست مقاله ای در خور اومی نوشتم ولی مجال آن نیست.برای عرض ادبی به او و تلاش شصت ساله اش عجالتا به این اندک اکتفا می کنم باشد که نگاهی به زندگی او ما را با یکی از خدمتگزاران فرهنگ ایران اندکی آشنا می کند.
اسماعیل وفا یغمایی
***
نه چراغی، نه شعله ای، نه مهیچون دل ظالمان، شب سيهیچتر مانند، ابرهای سياهبسته بر اختران روشن راهريگ تازنده چون رهاشده ديوکرده هامون پر از غرنگ و غريوبر سر و چشم، خاک پاشندهچهره و گوش را، خراشنده...گنهی نيست زين بتر که يکیبه ستم پيشه چاکری بکندوآن ستم پيشه را به قول و به فعلدر ستم پيشگی جری بکندمردمی را ضعيف سازد تاخودپرستی دلاوری بکندملتی را فقير خواهد تاتيره رائی توانگری بکندخاک بادش به سر که با اين طبعدعوی دانش و سری بکند.....
حبیب یغمایی در سال هزار و دویست و هشتاد شمسی در دهکده « خور » مرکزخور و جندق و بیابانک در خانه ای روستائی زاده شد. او دومین فرزند خانواده بود. پدرش اسد الله منتخب السادات او را به یاد پدرش حبیب الله، حبیب نام نهاد .
پدر حبیب،اسدالله منتخب السادات (متولد1279هجری قمری)، فرزند حبیب الله، فرزند قاضی سید میرزا قاضی و مجتهد نامدار ومردمی جندق و بیابانک بود که نژاد او به امام هفتم شیعه می رسد . اسدالله مردی فاضل بود که روزگار را به پیشه وری می گذرانید اما پس از تاسیس مدرسه در خور به عنوان یکی از نخستین معلمان منطقه خور و بیابانک کمر همت به آموزش کودکان دشت کویر بر بست و پیشه معلمی را برگزید وتا پایان عمر تا سال 1310 شمسی(سال درگذشت20 دیماه 1310شمسی) در این کار اهتمام نمود.
منتخب اهل ذوق بود و آثاری از جمله:
منظومه ای در عشق و جوانی،گل عمو نامه،منظومه بیوفائی مردان،فتحنامه،مسعود نامه،در ادب نسوان و نوشنامه از او بیادگار مانده است.
مادر حبیب، بارقه(درگذشت بیست دیماه 1311 شمسی)، دختر زاده صفایی جندقی، فرزند ابوالحسن یغما جندقی(متولد 1196تا 1278هجری قمری) شاعر بلند آوازه و شورشگر و منتقد قرن سیزدهم بود . به همین مناسبت حبیب در جوانی نام خانوادگی مادری خود یغمایی را برگزید .
نیای پدری و نیای مادری حبیب هر دواز زمره عالمان و ادیبان بودند و شگفت آنکه از لحاظ منش یکی مجتهد و قاضیی صاحب فتوا و دیگری شاعری شورشی بود که خدا را نه در مسجد که در خرابات و میکده ها باز میجست وعلیرغم اعتقاد به پروردگار و نیکان و پاکان و اینکه بیشتر دارائی خود را در سراسر خطه بیابانک وقف حسین ابن علی نمود وزیباترین وپر احساس ترین سوگسرودهای ماه محرم از قلم او تراویده است تن به اندیشه مذهبی روزگار نمی داد و بر ضد راه و رسم موجود شوریده بود. نیاکان پدری و مادری حبیب ، یغما و قاضی سید میرزا هر دو معاصر هم بودند و با یکدیگر مخالف که یغما خصم ملایان و مفتیان بود و سروده بود:
سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ
که در آن زهر و در این وسوسه اوهام است
وقاضی بیزار از رندان و خرابات نشینان و به کار فتوای و مسجد و محراب مشغول بود و شگفتا که پس از سالیان دراز یغما و قاضی پس از مرگ، درپیکر حبیب یکدیگر را ملاقات نمودند!
حبیب راه اجداد را دنبال کرد. او ابتدا به تبعیت از اجداد پدری جامه روحانیت پوشید و پس از چندی که در کسوب روحانیت بود ، آن را کنار نهاد و به تبعیت از نیای بزرگ مادری خود ابوالحسن یغما جندقی راه شاعری و ادب را پیمودن گرفت.
حبیب در کودکی در مکتب خانه های خور و در نزد پدر درس خواند . در سال 1328 قمری نایب حسین کاشی و فرزندش ماشاء اله خان نواحی مرکزی ایران از کاشان تا طبس را عرصه تاخت و تاز خود و سواران عاصی و شورشی خود که از فرمان دولت وقت سرپیچیده بودند نمودند و در نواحی سخت و غیر قابل دسترس کویر مامن کردند و به این علت حبیب با علاقه زیادی که به زادگاه خود حس می کرد( و این علاقه را تا پایان عمر حفظ نمود) با پدر راهی نائین شد .
او پس از طی دوران کودکی و تحصیل در نائین، در جوانی برای دانش اندوزی رهسپار شاهرود شد و از محضر« صدر الادبا »( عبدالله یاسایی وکیل مجلس و وزیر تجارت ) که در ادبیات فارسی و عربی و فقه و اصول کم مانند بود بهره ها برد
.در بیست سالگی پدرش« تهمینه،تمیمه »دختر میرزا اسماعیل هنریغمایی(درگذشت 1338 شمسی) از نامداران وشاعران و ادیبان خاندان یغما را که مدتی نایب الحکومه جندق و بیابانک بود را به همسری او در آورد.
میرزا اسماعیل هنر یغمائی مردی فاضل و ادیب و هوشمند بود که در سن هفده سالگی در سال 1318 قمری نایب الحکومگی جندق و بیابانک را به عهده گرفت و تا پایان عمر روزگار خود را در گسترش کشاورزی ، بالا بردن سطح فرهنگ و با سواد نمودن مردم، احداث قناتها و احداث مدارس در منطقه خور و بیابانک گذراند و نخستین مدرسه منطقه را در سال 1304 شمسی درمحل خانه ابوالحسن یغما جندقی که در اینزمان متعلق به او بود تاسیس نمود . در این زمینه حبیب هماره یار و یاور او بود و به دلیل وجود این دو شخصیت، ناحیه خور و بیابانک در روزگاری که در اکثر نقاط ایران خبری از آموزش و پرورش نبود بهره ها برد و افراد تحصیلکرده و متخصص فراوانی را در دامان ساده و فقیر ولی با فرهنگ خود پرورد.
حبیب در سال 1300 شمسی پس از ازدواج راهی تهران شد و در مدسه آلیانس و پس از آن در دارالمعلمین عالی نزد استادانی چون علامه اقبال آشتیانی و عبد العظیم قریب به دانش آموزی پرداخت .
حبیب شاعر ,ادیب,.محقق،تاریخنگار،رجل اجتماعی و نویسنده یی برجسته بود که پس از یغما جندقی نام آورترین ادیب و شاعر خاندان ، واز برجستگان جامعه فرهنگی ایران بود که نزدیک 60 سال در فضای فرهنگی ایران فعالیتی سازنده و ثمر بخش و بخصوص در تدوین آثار ادبی برای کودکان و نوجوانان سرزمین ما نقشی بسزا داشت. حبیب شعر را بسیار ساده و روشن و صمیمی می سرود. این ابیات از شعر عاشقانه او سالهاست که در زیر ماه پر جلالت دشت کویر و آسمانی سنگین از بار ستاره ها ورد زبان عاشقان دشت کویر است که با زبان شعر حبیب محبت یار خود را طلب می کنند و از عشق خود به محبوب می گویند:
...نگار مهربان خوری من
که می میرد زعشق دوری من
دلم خواهد بدانسو پر بگیرم
نگار خویش را در بر بگیرم
بیندازم ز سر چادر نمازش
در آویزم به گیسوی درازش
بدوزم چشم بر جشم سیاهش
بخوانم راز عشق از هر نگاهش
در آویزم به بالای بلندش
فرو گیرم ز تن نیلی پرندش
نهم لب بر لب عنابی او
ببوسم گونه مهتابی او
سر او را نهم بر سینه خویش
بگویم غصه دیرینه خویش
مگر یابم ز گفتارش تسلی
بدان آهنگ شیرین محلی...
شعر حبیب سهل و ممتنع است.دقیق ترین و مهم ترین مضامین را در ساده ترین کلمات می نشاند و آموزش می دهد:
...پيروی از نجيب جانوریبه که از بيشعور راهبریناشناسندگان که راهبرندکاروان را به پرتگاه برندچون نداری ز راهی آگاهیپيروان را مبر به بيراهینکشد قوم را به راه هلاکجز بد انديش جاهل بی باکمرد، اگر بخرد است، لج نکندکارها را ز لج فلج نکند
ا و شعرهای ساده ای که برای کودکان سرود در نخستین سالها و در کتابهای درسی ذهن میلیونها دانش آموز را در طول چهار دهه با شعر فارسی الفت داد. این شعر در کتاب فارسی دوم ابتدائی سالها از نخستین شعرهائی بود که دانش آموزان از حفظ می کردند.
زاغکی قالب پنیری دید
به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست بر راهی
که در آن میگذشت روباهی
روبه پر فریب و حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چه چقدر زیبایی
چه سری چه دمی عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوش خوان
نبدی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
لقمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه بربود
اوبا فرخی یزدی در روزنامه ی توفان همکاری داشت و در سال 1309در مدرسه ی دارالفنون تدریس میکرد ودر همین سال با استاد محمد اسحق هندی در تالیف کتاب دو جلدی" سخنوران ایران در عصر حاضر " مشارکت داشت و در سال 1312با محمد علی فروغی درتصحیح و چاپ کلیات سعدی و تلخیص شاهنامه ی فردوسی همکاری می کرد. یغمایی در سال 1313 به عضویت اداره ی انطباعات وزارت معارف در آمد و بااستاد علی اصغرحکمت شیرازی وزیر معارف مجله ی آموزش وپرورش را منتشر میکرد و در همین ایام کتاب سعدی نامه را که مجموعه ی مقالات مهمی در باره ی سعدی بودمنتشر کرد. او در سال 1314 به مدریت کل نگارش وزارت معارف منصوب شد و به کار تدوین کتب درسی نظارت داشت. یغمایی در سال 1317 چاپی دقیق از گرشاسپ نامه ی اسدی توسی را در دسترس همگان نهاد. این مجموعه تا کنون مهمترین چاپ این کتاب به شمار می آید. ا و در سال 1322سردبیر مجله ی فرهنگستان شد و به مدت 5 سال 10 شماره ازاین مجله را انتشار داد و از سال 1327 انتشار مجله ادبی یغما را آغاز کرد و این مجله معتبر ادبی را به مدت 31 سال با پشتکار بسیار انتشار داد آن چنانکه یغما مکتبی خاص را در میان مجلات ادبی آن روزگار ایجاد کرد که هدف آن پاسداری از ادبیات ریشه دار و فاخردر حیطه نظم و نثر فارسی بود.او یغما را در 366 شماره تا اسفند 1357 ادامه داد.ظهور جمهوری اسلامی پایان کار یغما را رقم زد و حبیب نیز چند سالی پس از آن نپائید.
مقام ادبی حبیب در حیطه نظم و نثر کهن و پژوهش فراتر از آن بود که دارا بودن مدرک یا مقامی بر آن بیفزاید با این همه در سال 1355 دانشگاه تهران به پاس خدمات مستمر فرهنگی وادبی او در مقام یکی از نگاهبانان میراث زنده فرهنگ و ادب ایران به وی دکترای افتخاری زبان وادبیات فارسی را اهدا کرد.
حبیب سه بار ازدواج نمود.و فرزندان او که تمامی شان از زمره اهل ادب و علم اند عبارتند از: بدرالدین(از همسر اول) پروین، پروانه، پرویز،اسماعیل هنر چهارم، پیرایه،احمد(از همسر دوم تهمینه) ، مسیح و مریم( از همسر سوم دکتر همایون تجربه کار کرمانی).
حبیب متاسفانه در سالخوردگی با آن همه خدمت به ادب و فرهنگ نامردمی های فراوان را از سوی کوته اندیشانی که با ظهور جمهوری اسلامی ریشی را آذین چهره نموده و تسبیحی در کف گرفته بودند تحمل نمود ولی با بزرگواری و محبت با همگان زیست و خم بر ابرو نیاورد. تازه به دوران رسیدگان شعری بر پشت جلد مجله یغما را که درست در آستانه ورود خمینی با تیز بینی حبیب بر پشت جلد مجله یغما نقش شده بود بهانه توهین به امام! قرار داده و روزگار را بر او تیره کردند. شعر که توسط یغما جندقی برای یکی از ملایان(احتمالا قاضی سید میرزا) سروده شده بود اینچنین بود:
حاجی ومفتی و ملا سه گروه عجبند
که در این ملک از این هر سه بود غوغائی
ملک ایران را یزدان زبلا خفظ کناد
که تو هم حاجی و هم مفتی و هم ملائی!
او محبت شگفتی به دشت کویر و مردمان دشت کویر داشت و بارها و بارها علیرغم مشاغل و گرفتاریها به دشت کویر می آمد و روزهائی را با آنان سر می کرد و با تاسف به دامان شهر بر می گشت. حبیب انسانی ساده زیست ،مهربان و دور از آداب و ترتیب و درب خانه اش بر روی همگان باز بود و در سخت ترین شرائط پس از شصت سال و اندی خدمت بیدریغ با لبخندی بر لب زمزمه می کرد:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودان نزید
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بامها! سقفها! و ایوان هم
یوم تبلی سرائراست وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم...
او انسانی وارسته و اهل معنویت بود ولی معنویت او معنویتی خاص بود. در منطقه خور و بیابانک امیزش مذهب با فرهنگ خاص این منطقه بخصوص در آمیزش با میراث فرهنگی و شعر یغما جندقی وگرایش برخی بزرگان منطقه به مکتب شیخی در مقابله با مذهب سخت سر سنتی، مذهبی بسیار با تسامح و با گذشت پدید آورده بود که بخصوص در خور قابل رویت بود. حبیب البته از این میراث بهره برده بود ولی به طور خاص نگاه معنوی او با میراث سعدی و حافظ و خیام و مولانا در آمیخته و از تجربه شخصی اش گذشته ودر او با خود او شروع می شد. جهان معبد او ودر این معبد میان مسجد و میکده راه درازی نبود.
حبیب در 24 اردیبهشت سال هزار و سیصد و شصت و سه در سن هشتاد و سه سالگی درگذشت و پیکر او را به خور بیابانک زادگاه او حمل کردندو در آنجا در آرامشگاهی که در جوار کتابخانه خود بر بلندای تپه ای مشرف بر پهنه پاک کویر ساخته بود در چشم انداز کویر باز و در زیر آسمانی پر ستاره به خاک سپردند. بر روی سنگ مرمر آرامشگاه او تنها نوشته شده است: حبیب.
یغمایی از عاشقان فردوسی و سعدی بود . مقالات فروغی در باره ی شاهنامه را چاپ کرد و خود کتابی به نام " فردوسی در شاهنامه" نگاشت که زندگی فردوسی را بنا بر آنچه در شاهنامه از سخن خود فردوسی آمده است بیان داشته است .او همچنین چند مقاله در باره ی شخصیتها و قهرمانان شاهنامه چون رستم واسفندیار و بهرام چوبین و جند نقد در مورد کتابهایی که در باره ی شاهنامه نوشته شده اند دارد .او حتی گاهی از شاهنامه فال می گرفت و ماده تاریخ بنای کتابخانه و موزه ی ایران باستان که" میاسای زآموختن یک زمان "( :1316 ) است حاصل یکی از تفالات وی از شاهنامه است.
ابیاتی ازوصیت نامه حبیب یغمایی
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
________________________________
عکس از آلبوم شخصی پرفسور فریدون یغمائی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر