دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

درباره مبارزه فرهنگی قسمت دوم

مبا رزه فرهنگي آري ولي،كدام مبارزه فرهنگي؟
اسماعيل وفا يغمائي
قسمت دوم(دو نوع مبارزه)
با مقدمه اي كه اشاره كردم ،ميخواهم بپردازم به مقوله مبارزه فرهنگي، اما پيش از اينكه از مبارزه فرهنگي، ازمبارزه با نيروي فرهنگ و هنر و ادبيات، و تاريخچه و چندو چون آن با خبر شويم، بايد به شاخه همتاي اين مبارزه ـ شاخه اي كه مبارزه فرهنگي در اكثر اوقات در پيوند با آن بوده است و در بسياري از اوقات بخصوص در دورانهائي كه فعل و انفعالات تاريخي شدت و حدت مي گيرد بدون پيوند با آن معنا و مفهوم خود را از دست مي دهد ـ يعني مبارزه سياسي و نظامي، مبارزه مردم و مبارزان مردم براي آزادي و استقلال، چه به مفهوم كهن آن كه بيشتر مقوله ضد ظلم بودن به معني عام و نه ضد استثمار بودن به معني امروزي خود ، و چه به مفهوم جديد آن كه در اساس ناشي از دوران رنسانس به بعد و انقلاب فرانسه است و مفهومي نوين از آزادي و دموكراسي و ضد استثمار بودن را مورد نظر دارد، بايد پرداخت .
به زبان ساده به اين مقوله اشاره اي ميكنم و مي گذرم ، به زبان ساده و روشن، مردم و نمايندگان سياسي و مبارزاتي و فرهنگي مردم، در همه جا و از جمله در كشور ما ايران، براي اينكه بتوانند زندگي كنند و در زندگي خودشان جلو بروند، براي اينكه بتوانند انساني زندگي كنند و خودشان را اعتلا بدهند مبارزه كرده اند،يعني مجبور بوده اند مبارزه بكنند.
روي نكات براي اينكه بتوانند زندگي بكنند و مجبور بوده اند تاكيد ميكنم و اندكي توضيح مي دهم.

ارتباط ماده و معني!
ما هرچه تحقيق بكنيم و جلو برويم، در مقصد و مقصود كار تحقيقاتي خودمان به اين حقيقت خواهيم رسيد كه مبارزه مردم براي اعتلاي زندگي مادي و بهبود روابط اجتماعي شان بوده است.ما حتي اگر به پيام اصلي مذاهب در نقطه آغاز آنها توجه بكنيم، خواهيم ديد كه عليرغم تمام راز و رمزها و وعده و وعيدها وبشارتها و انذارها و شيرها و عسلهاي روان در بهشت و آتش سوزان دوزخي كه سنگ خوراك آنست و سيري ناپذير است، دعواي اصلي اين بوده كه نيروئي وجود داشته كه مانع زندگي و رشد زندگي مردم بوده، نان و آب مردم را ربوده،زن و دخترشان و پسرشان را طعمه بردگي و اميال زورمندان كرده و روزگارشان را سياه كرده است ولاجرم پيامبراني در هيئت ابراهيم و موسي و عيسي و محمد و امثال آنها پيدا شده كه عليه اين نيرو بر شوريده اند است، يعني دعوا بر سرلحاف ملا نصرالدين يعني بر سر زندگي است و نه معنويت صرف، كه معنويت صرف و بدون پيوند با بدنه مادي زندگي به نظر من معنا و مفهومي نمي تواند داشته باشد و اگر داشته باشد به درد جباران يا افراد از دنيا بريده اي مي خورد كه دسته اول تمام جنايتها را مي كنند و از معنويات خودشان توجيه جناياتشان را طلب مي كنند، مثل امير تيمورو امير مبارزالدين محمد و منصور عباسي و دسته دوم فارغ از اينكه در كنارشان چه مي گذرد سر در جيب فرو برده و در سردابه هاي آرامش خود در خود غوطه ورند.
از زمينه خيال و دنياي باورهاي عاميانه و آنچه كه آخوندها بالاي منبرها سرهم ميكنند كه بگذريم، و در زمينه تاريخي كه به مساله نگاه بكنيم مي بينيم كه اين پيامبران كه البته مناديگر معنويت اند و كليد دار دروازه هاي مرموز و بيكران آسماني و سمبلهاي معنويت وتقدس، پيامشان، پيام اوليه اشان براي بهبود زمينه مادي و كمك به فرودستان، البته در روزگار خودشان بوده است و هر كدام هم تالي هاي مادي منفي خود را پيش رو داشته اند. به قول مولانا:
رگ رگ است اين آب شيرين وآب شور
از خلايق ميرود تا نفخ صور
ابراهيم شداد را داشته است كه كاخهايش سر به فلك كشيده بود و كوس خدائي مي زد،موسي فرعون را در مقابل خود داشت با انبوه بردگان بني اسرائيل ، عيسي تفاله هاي ستمگر دين قبلي را با دولت رم در برابر خود داشت و محمد نيز برده داران قريش را،مطمئن باشيد در هندوئيزم و بوديزم هم كه به سفر برويد دست آخر با معنويت مطلق كه من در اساس نمي توانم بفهمم چيست روبرو نخواهيد شد و سرگذشت فلان امامزاده گمنام را هم كه در دور افتاده ترين روستاي ايران دنبال كنيد خواهيد شنيد كه مردم مي گويند اين امامزاده در روزگاري پاي چلاقي را شفا داده يا كور مادر زادي را بينا كرده يعني به بهبود مادي اشخاصي كمك كرده و به همين دليل هم مردم به او احترام مي گذارند و بر سر مزارش شمع روشن مي كنند. من فكر مي كنم تنها دولت معنوي مطلق فارغ از ماديات ـ البته تاجائي كه به مردم بر مي گردد ـ همين جمهوري اسلامي است كه خميني خشتش را گذاشته و در آن از ماديات خبري نيست، هرچه هم ماديات بود آخوندها به جيب خودشان ريختند و آنقدر معنويات مطلق و ناب در اختيار همه گذاشتند كه به حساب نمي ايد.وقتي هم به آنها انتقاد مي كني با كمال پر روئي مي گويند شاكر باشيد كه از دست كفر و طاغوت آسوده شديد و حكومت حقه الهي نصيبتان شده است.
يك مثال ديگر مي زنم، مفهوم مادي و قابل دسترس نبرد نور و ظلمت در آئينهاي كهن ايراني چيست؟ اهريمن و اهورامزدا كيانند؟ چه مي كنند؟ و چرا خوبند يا بد؟ آن نماينده خير و نيكي و ديگري نماينده شر و بدي است اما شر و نيكي غير مادي مگر براي انساني كه در جهان ماده زندگي مي كند مي تواند وجود داشته باشد؟ دعاهاي زرتشت را كه بخوانيم متوجه قضيه ميشويم، نيايشهائي سبز كه در آن زندگي و مواهب زندگي براي مردم و سر زمين زرتشت درخواست مي شود. نيايشهائي مثلا با اين مضمون فراوانست.
اي اهورا مزدا
سر زمين مارا سر زمين دشتهاي فراخ كرانه و سر سبز
رودهاي پر آب و چشمه هاي جوشان
اسبان تيز تاز و نيرومند
گاوان شير ده
زنان و دختران زيبا و بار آور
و مردان نيرومند قرار ده
و خشكسالي و دروغ و سوگ را از آن دور كن.
يا مثلا آن دعائي را كه مسلمانان بر سر سفره هفت سين و در موقع سال تحويل مي خوانند مگر چيست، درخواست دگر گون شدن اوضاع و شرايط وتغيير به وضعيتي خوب ، بهترين وضعيت.
مثالي ديگر ،مفهوم شهادت و شهيد رنگ معنوي و آسماني تند و تيزي دارد، و پيرامون مفهوم شهيد دواير نفوذ ناپذير تقدس چنان در چرخشند كه همگان را به تعظيم و تكريم وادار مي كنند،اما شهيد مگر چه كرده است؟او از جان خودش براي دفاع از ديگران، براي دفاع از زندگي و هستي مادي ديگران گذشته است و خود را براي آزادي فدا كرده است و در فرهنگ مذهبي و سياسي نام و نشان شهيد يافته است. او كشته شده است تا زندگي زيبائي خود را باز يابد و مردم بتوانند در صلح و شادي زندگي كنند . اگر اين حقيقت را به كناري بگذاريم و صرف كشته شدن به خاطر معنويات و بدون پايه هاي مادي و انساني آن را در نظر بگيريم با دريائي از كشتگان و صحرائي بي پايان از اجساد خونين رو بروئيم كه همه به ضرب گلوله يا شمشير يا با طناب دار و يا بر تخت شكنجه كشته شده اند و تفاوتشان مشخص نيست، تفاوت كشتگان جبهه بابك خرمدين با غازيان ارتش المعتصم و بالله، تفاوت سربازان ارتش ستار خان با مومنان پيرو شيخ فضل الله و تفاوت مجاهد و مبارز دوران ما با سركوبگراني كه در مقابله با مجاهدان و مبارزان كشته شده اند معلوم نخواهد شد.
با اين مثالها ديگرخودتان مي توانيد برويد و روي بسياري از كلمات و مفاهيمي كه رنگ معنوي دارند درنگ كنيد ، خواهيد ديد تمام آنها ريشه هاشان در مفاهيمي كه به زندگي و ابعاد مختلف آن ارتباط دارد آبخور دارند.

جبر مبارزه
و اما نكته دوم اين است كه مردم مجبور به مبارزه بوده اند، زيرا نيرو يا نيروهائي در مقابلششان وجود داشته است كه زندگي را بر آنان تيره و تار كرده اند وقصد غارت و چپاول و نابودي آنها را داشته اند.كسي پيدا نميشود كه مبارزه بكند بخاطر اينكه مبارزه كردن را دوست دارد، كسي كه بدون دليل از تفنگ و مسلسل و تير اندازي و انفجار خوشش بيايد و در حاليكه امكان نوع ديگري از مبارزه مثل مبارزه سياسي و پارلماني براي رسيدن به اهداف مشروع اجتماعي در جامعه وجود دارد به سراغ سلاح برود به احتمال زياد بيمار است ، واما كسي هم كه با گل و لبخند بخواهد از دژخيماني كه با ترور و سركوب وحشيانه جويبارهاي خون دهها هزار تن از فرزندان مردم را چنانكه در رژيم ولايت فقيه جاري كرده اند صلح و آزادي بخواهد در بهترين و خوشبينانه ترين شكل از شعور بهره اي نبرده است.
همه انسانها زندگي را دوست دارند،شعله دوست داشتن و دفاع از زندگي شعله اي است كه همراه با پيدايش زندگي در وجودها بر افروخته شده است و كسرائي خوش سروده است كه:
…آري آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست…
انسان به طور طبيعي مي خواهد زندگي آرامي داشته باشد و خلاقيتهاي خود را بارور كند از مواهب زندگي استفاده كند، عمري دراز داشته باشد، لذت ببرد و با طبيعت در آميزد و راز و رمزهاي جهان را كشف كند، و به قول ويل دورانت وقتي هم كه دارد مي ميرد با شنيدن سر و صداي كودكاني كه دارند روي چمن ها بازي ميكنند خوشحال بشود كه زندگي ادامه دارد و راهروان ديگر زندگي در حال قد كشيدن اند. انسان حتي مذهب را به كمك گرفته است تا با جهاني كه مذهب مناديگر آن است مرگ را مغلوب كند، توجيهي براي مرموز ترين و سخت ترين بحران زندگي خود دست و پا كند و زندگاني ديگري اگر چه ناشناس و مرموز را به خود وعده مي دهد، انسان همه اين تلاشها را مي كند،اما وقتي كه نمي گذارند كه زندگي كند و به قول فرخي به جائي مي رسانندش كه مجبور است زمزمه كند:
زندگي كردن من مردن تدريجي بود
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
يا به قول عماد خراساني:
بر ما گذشت نيك و بد اي روزگار ليك
فكري به حال خويش كن اين روزگار نيست
دو راه پيش رويش قرار مي گيرد، او ل اين كه با فلاكت و بدبختي بسازد و با آويزان كردن پلاك« زندگي ناقص و با فلاكت بهتر از عدم محض است»لنگان لنگان زندگي را ادامه دهد تا مرگش برسد.
رضا به داده بده وز جبين گره بگشا!
و ديگر اينكه برعليه طبقات و اقشاري كه زندگي او راتيره كرده اند ميشورد. به قول نظامي:
فرزند خصال خويشتن باش
چون شير به خود سپه شكن باش
مي باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمن گل كشي در آغوش
فكر ميكنم از وقتي كه آخرين گروه نئاندرتالها رفتند و اجداد انساني ما جايشان را گرفتند سي چهل هزار سال بيشتر نمي گذرد،از اين مقدار زمان بخش اعظمش نامكتوب است و ما نمي دانيم چه اتفاقي افتاده و هر اتفاقي كه افتاده در اين شش هفت هزار سال آخر بوده است، تاريخ مكتوب و در دسترس بشري نشان مي دهد كه انسان در وجه عام وغالب خود از وقتي كه بر اين كره خاكي و در زمينه تاريخ قد راست كرده است برشوريده است و به جلو آمده است و اين بر شوريدن و به پيش آمدن در هيئت يك جبر تاريخي و اجتماعي، جبر به مفهوم علمي و نه قضا و قدري آن، و بر پايه مبارزه اي طبقاتي استواربوده است. اگر قضيه اين بود كه گروه اول سرنوشت را رقم بزنند تاريخ انسان در اين مرحله و در اين نقطه كه امروز هستيم نبود.
در زير فشار خيلي ها نوميد ميشوند ولي دست آخر وقتي همه راهها را بر جامعه ببندي و آنرا به ته كوچه بن بست سركوب و اختناق بكشاني بر مي شورد، مبارزه مي كند يا موفق مي شود و يا شكست مي خورد و تجربه اش را براي ديگراني كه از راه خواهند رسيد به ميراث مي گذارد.
اين مبارزه استوار بر جبري تاريخي و واقعي است. هزار بار هم كه انواع از ما بهتران در هر جاي دنيا ، با ريش يا بي ريش، معم يا مكلا تلاش بكنند كاشفان و توضيح گران و معتقدان به مبارزه طبقاتي را گمراه و جاهل معرفي كنند، همان جبر اجتماعي و تاريخي آتش اين جنگ را شعله ور و صحت اين نظريه را اثبات خواهد كرد ، به اشكال مختلف اثبات خواهد كرد. در طول تاريخ گذشته اثبات شده و در آينده با اشكال جديد و پيچيده تر خود را نشان خواهد داد .
ما مي توانيم مسلمان يا كليمي يا مسيحي يا ماركسيست و يا ملي گرا وتند رو يا كند روباشيم ولي از اين جبر گريزي نداريم.ما اگر به بيابانها نگريخته باشيم و در جامعه بزرگ بشري در گوشه اي از جهان زندگي بكنيم ،اين جبرجائي را در اين ميدان به ما نشان خواهد داد، حالا يا در قلب يا در جناحين و يا در حاشيه اين ميدان، حالا يا در مبارزه حزبي و سنديكائي و يا مبارزه فرهنگي و ادبي و يا مبارزه مسلحانه و دمساز با سلاح ، مولانا گفته است .
اين جهان جنگ است چون كل بنگري
ذره ذره همچو دين با كافري
برداشت مولانا در اين شعر برداشتي فلسفي است و تمثيل او جنگ دين با كافري و جنگ مذهب و لامذهب است، كه در روزگار او براي عموم قابل فهم بوده. من با شناختي كه از مولانا دارم ترديدي ندارم كه او ميخواهد با اين تمثيل از دو دستگاه ارزشي ياد كند وگرنه مولانا چنان بود كه در زندگي اش نجات بخش بسياري از بيدينان بود و چون مرد در پس تابوت او انواع و اقسام آدمها روان بودند و مي گريستندو مولانا خوب مي دانست كه در همان روزگار او هم در بسياري اوقات كافرمظلوم و مومن ستمديده به تيغ يك ستمگر به خون در مي غلتند و يورش چنگيز خان و شمشيرسپاهيانش مومن و كافر و شيعه و سني و زرتشتي نميشناخت و يكسان مردانشان را درو مي كرداموال و زنان و دخترانشان را به غارت مي برد وخانه هاشان را بر سرشان خراب مي كرد، و نيز در روزگار ما جنگ خميني و ادامه اش اگر چه به ظاهر جنگ اسلام با كفر است اما بيشترين قربانيان رژيم ولايت فقيه نه كفار كه آحاد ملتي بوده اند مومن به اسلام و اهل اعتقاد و ايمان و بيشترين مبارزاني كه در طول سالهاي گذشته به ضرب گلوله ها و يا شلاق پاسداران جان دادند نه كفار كه مجاهدين مسلمان و شيعه بودند.
در اين كشاكش و اين جنگ ما مي توانيم خسته بشويم و راه دير يا خانقاهي را بگيريم، شك كنيم، خاموشي پيشه كنيم ،راهمان را ديگر كنيم اعتقادمان را عوض كنيم و يا بر اساس منافعمان از بيخ و بن جبهه عوض كنيم و به طرف جبهه مخالف و به زير عباي ملايان برويم، اينجا ديگر اختيار عمل مي كند و منافع، اما جبهه هم كه عوض كنيم در اين ميدانگاه هستيم، در گذشته درجبهه ستمكشان بوديم و حالا در جبهه ستمگران، تا ديروزلباس رزم عليه رژيم ولايت فقيه را در بر داشتيم و امروز در خدمت وزارت اطلاعات سمينار مي گذاريم و در تلويزيون در خدمت آخوندها هستيم و يا اطلاعات جمع مي كنيم تا همرزمان سابق خود را به دام بياندازيم. در مبارزه فرهنگي هم همين طور است. اشتاين بك نويسنده بزرگي بود ، با نوشتن خوشه هاي خشم از مبارزات ستمكشان و زندگي آنها حرف زد ولي بعد در اين ميدان جبهه عوض كرد. خلاصه كنم و بيائيم به ايران.

نگاهي گذرا به تاريخ ايران
در تاريخ ما اين مبارزه از آغاز وجود داشته.دو رد پاي پر رنگ در بخش اول تاريخ ايران كه تاريخ اساطيري است وجود دارد، اولي اسطوره آرش كمانگير كه اسطوره اي است در دفاع از مرزهاي ايران ودر مقابل دشمن خارجي. آرش براي دفاع از تماميت خانه بزرگ يك ملت جان خودش را در تير پرتابي خودش پرواز مي دهد . در تاريخ ايران در هر سال در ماه مرداد جشن تيرگان اشاره به ماجراي آرش دارد و مبارزه اي كه در قالب او تبديل به يك اسطوره شده و به ما رسيده است.
رد پاي دوم در تاريخ اسطوره اي ماجراي كاوه و ضحاك و فريدون است كه شورش مردم در مقابل دشمني داخلي است كه خون مردم را در شيشه كرده و از مغز سر جوانانش ماران خود را خوراك مي دهد. همان ماراني كه در روزگار ما تبديل به دستار فقيهان حاكم بر ايران شده و ديگر نه در هر روز از مغز دوجوان كه از هست و نيست تمام ملت ايران تغذيه مي كنند و درشت و پروار مي شوند.
در بخش دوم تاريخ ايران يعني تاريخ باستاني كه از دوران مادها شروع مي شود و در سلسله هاي هخامنشي وسلسله غير ايراني سلوكي ـ جانشينان اسكندر مقدوني ـ و اشكاني و ساساني ادامه پيدا مي كند ما در حدود پانصد سال قبل از ميلاد مسيح با قيام گئومات مغ يا برديا رو بروئيم. در دوران هخامنشيان و در حاليكه ايران متشكل از چندين كشور بود انواع شورشها در سرزمينهاي تابعه وجود دارد كه مي توان با مراجعه به تاريخ دوران هخامنشيان با چند و چون اين شورشها و سركوبهاي خونين اين شورشها آشنا شد. در دوران ساسانيان كه حكومت غول آسائي ايجاد كرده بودند، با ماجراي ماني و مزدك و بهرام چوبين و بزرگمهر حكيم و انواع و اقسام ماجراها روبرو هستيم .مبارزه ماني مبارزه اي بيشتر ايدئولوژيك و رفرمي در آئين زرتشت، مبارزه مزدك به طور قوي ضد ظلم و طبقاتي،ماجراي بهرام چوبين شورش يك افسر ميهن پرست عليه اقتدار و تابوي شاه و داستان بزرگمهر داستان يك حكيم و روشنفكر مردمگرا با گرايش مزدكي و مردمي بود، اينها نمونه هائي ازادامه اين مبارزه در سرزمين ماست. جنگي كه در يكسوي آن مردم و در سوي ديگر جباران ايستاده بودند.
پس از سقوط ساسانيان در دوران اسلامي شدن ايران و بخصوص در دويست سيصد سال اول ما با طيفي از شورشها و انقلابها با رنگ ملي و استقلال طلبانه رو برو هستيم، اين شورشها بر اساس تضادهاي ملي و فرهنگي و طبقاتي شكل گرفته و بسيار تند و تيز است،من روي تاريخ ايران سالها كار كرده ام و ميتوانم با اطمينان بگويم فقط نام و نشان شورشها و قيامهاي دو سه قرن اول هجري يك ليست بلند بالا مي شود. حاصل اين قيامها اين است كه ايران نام و نشان خود را باز مي يابد و از انحلال در امپراطوري اسلامي نجات پيدا مي كند.پس از اين ماجرا اين مبارزات تا قرن دهم اگر چه نه به شدت و حدت اوليه، ادامه دارد. جنبش هائي نظير حروفيان و سر بداران و نقطويان و اسماعيليان و امثال اينها، صفويه كه روي كار آمد و از دين به عنوان فرهنگ طبقه حاكم استفاده كرد وضعيت ديگر گون شد و شعله ها فرو كشيداما خاموش نشد و ادامه داشت تا در انقلاب مشروطيت ما با يك خيز تاريخي روبرو مي شويم و پس از آن قطار مبارزات مردم ايران در اساس روي ريلي نوين و به طرف مقصدي روشن تر به حركت در مي آيد. خوشه هائي از مبارزات، مبارزان ميرزا كوچك خان، پسيان. شيخ محمد خياباني، نيروهاي چپ و دموكرات، نهضت ملي مصدق، فذائيان و مجاهدين و شمار ديگري از گروههاي كوچكتر مذهبي و يا ماركسيست، و سرانجام سقوط شاه وظهور خميني و ادامه اين مبارزه كه براي ما تعيديان و مهاجران احتياجي به توضيح ندارد زيرا خودمان از عناصر تشكيل دهنده آن هستيم و آن را حس مي كنيم. اين مبارزات ، اين جنبه از مبارزه از دير باز وجود داشته در روزگار ما و جود دارد و در آينده هم در اشكال خاص خود وجود خواهد داشت. اين مبارزات نقاط قوت و ضعف خود را داشته اند. هيچكدام مطلق نبوده اند و حاصل ضعف و قوتهاي جامعه اي بوده اند كه در هر حال و هر امكاني براي بهروزي خود و به دست آوردن راهي به سوي افقي روشن تر جنگيده است، گاه بخاطر استقلال خودش جنگيده، گاه به خاطر زبانش و فرهنگش. گاه عليه تحقير و بردگي، زماني عليه استعمار و دوراني عليه استثمار، پيش از اين عليه شاه و حالا عليه شيخ ، جنگيده، راه پيموده، اشتباه كرده ، بر زمين افتاده و دوباره برخاسته است، بايد نقاط قوت را پاس داشت و با دوري از مطلق گرائي و مقدس مآبي به نقد اين مبارزات پرداخت،با نگاهي خشك و علمي و فارغ از حب و بغض بايد به نقد و بررسي اين مبارزات پرداخت،بايد مثلا ديد كه يعقوب ليث از چهره هاي خوشنام ملي است ولي سپاهيان او در شمال ايران بي عدالتي ها روا داشتند، يا حكومت خوشنام علويان كه از درون جبهه مردم سر بر آورده بود آنقدر ماليات بر مردم بست كه مردم و بزرگانشان به دولت ساماني پناه بردند، يا اينكه سر بداران عليه ظلم مغولان دلاورانه جنگيدند ولي انديشه ايدئولو ژيكشان در بسياري اوقات همسايه ديوار به ديوار عقب افتاده ترين پاسدارهائي است كه در سنگسار زنان نگونبخت شركت مي كنند. بايد امثال اينها را به نقد نشست ، چون در تاريخ مطلقي وجود ندارد ، تاريخ در بسياري اوقات ميز قماري است كه اگر مقداري غفلت به خرج دهي پس از بردن اوليه نگاهت مي دارد ومجبورت مي كند سود و سرمايه را ببازي و بعد بيرونت مي اندازد، اينها همه هست اما بايد اين حقيقت را در هر حال مشاهده كرد كه اين جامعه بزرگ در طول تاريخش ، به شكل سياسي و نظامي مبارزه كرده است جنگيده است و به پيش آمده است . حال مي پردازم به شكل ديگر مبارزه يعني مبارزه فرهنگي
.

هیچ نظری موجود نیست: