دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

در باره مبارزه فرهنگی قسمت اول


مبا رزه فرهنگي آري ولي،كدام مبارزه فرهنگي؟
اسماعيل وفا يغمائي
قسمت اول
توضيح
:
مجموعه حاضر مشروح صحبتهاي اسماعيل وفا يغمائي در باره فرهنگ و مبارزه فرهنگي است كه تا كنون بجز بخشهائي بسيار كوتاه از آن منتشر نشده است.
اين صحبتها در سال 1997 ميلادي (درتاريخ هشت مارس درلندن، چهار آوريل درهامبورگ،پنج آوريل در كلن،يازده آوريل در پاريس،دوازده آوريل در دنهاق و نوزده آوريل دربروكسل) در ميان جمع كثيري از پناهندگان سياسي دركشورهاي انگلستان، آلمان، هلند، فرانسه و بلژيك انجام شده است .

بخش اول(مقدمه و زمينه صحبت)
هموطنان و دوستان عزيز، قبل از هر چيز به شما خوشامد، و بهار و نوروز را تبريك مي گويم. اميدوارم آن روز خجسته برسد كه برويم به سر زمين خودمان وگرد و غبار راههاي تبعيد و غربت را، كه البته وقتي اين راهها را در سوداي آزادي و دموكراسي و صلح طي كرده باشيم، گرانقدر و مقدس است، از سر و روي خودمان بشوئيم، وبهار و نوروز رادر ميهن خودمان، ميهني آزاد جشن بگيريم. در زماني كه دوران بزرگترين مهاجرت سياسي و اجتماعي جبري ما ايراني ها، از آغاز تاريخ ايران تا همين امروز به پايان مي رسد، در دوراني كه سرود زيبا و عميق فرخي يزدي را نو كنيم و مثلابخوانيم :
مژده! سر زد از البرز، آفتاب آزادي
شد قرين پيروزي انقلاب آزادي
دفتر ستمكاري بسته شد كه بنويسند
سرگذشت ايران را در كتاب آزادي
بر فراز دست خلق رطل مي به رقص آمد
جامها لبالب شد از شراب آزادي…
و اما من صحبتهائي دارم تحت عنوان « مبارزه فرهنگي آري، ولي كدام مبارزه فرهنگي؟. علت اين صحبتها و بر پائي اين جلسات هم اين است كه در طول دو سه سال اخير، در شبهاي شعر و صحبت در باره ادبيات و مسائل فرهنگي، در برابر سئوالات گوناگوني از سوي دوستان و هموطنان قرار گرفته ام كه مثلا فرهنگ چيست؟ فرهنگ چه اهميتي دارد؟ مبارزه فرهنگي چيست؟ فرهنگ ايراني چيست؟ تفاوت فرهنگ ايراني با فرهنگي كه ملايان دارند چيست و آيا ملايان در اساس فرهنگي دارند يا نه؟شرايط فرهنگي امروز ايران چيست؟ و مسئوليت فرهنگي چي هست؟ و شمار زيادي از اين گونه سئوالها كه من آنها را در طول سالهاي اخير ياداشت كرده و به آنها فكر كرده ام و گاه در اين باره چيزهائي نوشته يا صحبتهائي كرده ام.
اين سئوالات بويژه سئوالاتي كه ذهن كساني چون پناهندگان سياسي را مي گيرد مهم هستند، زيرا سئوالاتي زنده هستند و در كشاكش كار و مبارزه و نه در خلوتي صرفا ادبي و برج عاج به ذهن مي زنند، اين سئوالها حاوي نكاتي هستند كه ذهن فعال تبعيدي و پناهنده، در كشاكشهاي سياسي و مبارزاتي با آنها بر خورد مي كند و پاسخ مي طلبد. مساله ديگر اين است كه در اين روزها، بخصوص پس از بر مسند نشستن محمد خاتمي رئيس دولت جديد حكومت آخوندها. براي خيلي از افراد. به قول محتشم كاشاني شاعر مرثيه سراي دوره صفوي:
گوئي طلوع مي كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامي ذرات عالم است
گويا پس از ظهور دجال در باورهاي مذهبي مردم، بالاخره سر و كله منجي پيدا شده و به قول عبيدزاكاني:
مژدگاني كه گربه تائب شد
عابد و زاهد و مسلمانا
گوئي در رژيم آخوندها ،كه يكي از مهمترين شاخصهاي آن . ضد فرهنگ بودن است، ضد هنر بودن است و اگر فرهنگ را داراي معني مثبت و متعالي بدانيم و آنرا صرفا يك وجود، گاه خنثي و گاه منفي ندانيم، اساسا بي فرهنگ بودن است، اين رژيم با آن همه جنايت و سركوب. با آن همه فشار روي هنرمندان، آواره كردن هنرمندان، كشتن هنرمندان. سانسور و اختناق فرهنگي ، حالا خودش آمده است ومشوق و تائئيد گر اهل هنر و پرچمدار مبارزه فرهنگي شده است. اين يعني اين كه سرانجام نمرديم و شاهد آن شديم كه، افعي حكومت آخوندي، افعي حكومتي كه اكثريت قريب به اتفاق هنرمندان و فرهنگسازان ايران را مورد تهاجم قرار داده ـ و من اين مقوله را توضيح خواهم داد ئ نمونه خواهم آورد ـ كبوتر سپيد بال و معصوم فرهنگ و هنر را به دنيا آوردو امري محال ممكن شده و شگفتا كه اين زايمان تاريخي به ما مائي كسي انجام شده ،كه ساليان دراز به عنوان بالاترين مسئول سانسور و سر كوب فرهنگي. در وزارت ارشاد مشغول كار و مطيع اوامر ولي فقيه بوده است. مي بينيد كه حيرت آور است و حيرت آور تر اين كه كساني هستند كه با فرستادن نامه تبريك براي محمد خاتمي، اين واقعه تاريخي ميمون و مبارك را به فال نيك گرفته اند. به قول حافظ بزرگ:
بگو به صوفي دجال فعل ملحد شكل
رسيد مژده كه مهدي دين پناه آمد
اما تناقض دردناك اين است كه اين مهدي دين پناه خودش مدتها و نيز تا حالا در ركاب دجال، به قول محمد پگاه( م ـ سحر) شاعر خوش ذوق« بار كش خر امام» و مسئول خدمات فرهنگي حكومت ديني او بوده و حالا هم در خدمت اوست .
اين خواب و خيال نيست و ستونها و پايه ها تغييري نكرده، و بازدن رنگهاي روشن و فريبنده بر اين ستونها و پايه هاي خشني كه رژيم ولايت فقيه بر آن استوار است و سالها با خون دهها هزار تن از جوانان آگاه ايران و رنجها و اشكهاي يك ملت رنگ خورده، نمي شود گفت چيزي تغيير كرده است و مثلا اين رژيم مرتكب رفرم شده است.
به غير از اين ،در اين معركه جديد التاسيس،زمزمه هائي را مي شنويم كه در متن اصلي قضيه، با تلاشهاي وزارت اطلاعات رژيم آخوندها، و در حاشيه توسط نگهبانان فرهنگي مستقيم يا غير مستقيم آخوندها اعلام مي كنند كه بايست به مبارزه نرم وملايم فرهنگي روي آورد، زيرا دوران عوض شده است،زيرا شرايط ديگر گون گشته.زيرا ديگر مبارزه با سلاح وجنگ آزادي بخش فايده اي نداردو خونريزي و خشونت تا كي؟ بايد خاتمي و نداي خاتمي را بايد دريافت كه مي گويد:
بيا كه نوبت صلح است و آشتي و عنايت
به شرط آنكه نگوئيم از آنچه رفت حكايت
با تاكيد بر اين نكات، دور هم جمع شده ايم تا بگوئيم و بشنويم كه ماجرا چي هست و به همين دليل هم موضوعي را كه مدتها است ذهنم را به خود مشغول كرده است تنظيم كرده ا م تا با شما و ساير هموطنان در اينجا و كشورهاي ديگر در ميان بگذارم . اما قبل از وارد شدن به زمينه اصلي صحبت، دوست دارم به خاطر اداي احترام به فرهنگ سر زمين خودمان، و مبارازان صديق فرهنگي ايران،با شعري از حافظ سيماي برجسته فرهنگ ايراني، گرهگاه و محل تلاقي اصلي روحيات فرهنگي ايراني ها صحبت هاي خودم را شروع بكنم.

غزلي از حافظ و يادي از شيخشاه
اين غزل را حافظ هنگام بر تخت نشستن امير مبارز الدين محمد . شاهي كه شيخ هم بود و نشان از دو سو داشت، و معروف به شيخشاه بود، و در جنايت و بيرحمي يك آخوند كامل العيار بود سروده است، اين جناب شيخشاه امير مبارزالدين محمد مظفري كه اهل امر به معروف و نهي از منكر بود و ميگويند چند تاري از موي پيامبر راهم صاحب بود و امثال اين حرفها، كسي بود كه بارها در هنگام نماز خواندن وقتي متهمي را مي آوردند در همان حال نماز با اشاره دست دستور مي داد ببرند و گردنش را بزنند، و در طول دوران حكومتش صدها تن را گردن زد. همتاي او شخصي بود در دوره حكومت سلجوقيان كه بر كرمان حكومت مي كرد و اسم او ملك محمد شاه كه صدها تن را گردن زده بود. مرتضي راوندي در «تاريخ اجتماعي ايران» در باره اين ملك محمد اشاره مي كند و به احتمال زياد دكتر زرين كوب هم در كتاب «از كوچه رندان» ياد كرده كه يكبار كسي از او پرسيد.كه آيا از اين همه قتل و كشتار از روز قيامت ترسي ندارد و ملك محمد او را به اتاقي برد كه صدها كاغذ و تومار در آن انبار شده بود و گفت اين تومارها و كاغذها فتواي علما و آخوندهاي وقت در مورد كشتن اين افراد است و حتي يك تن را هم بدون دستور علما نكشته است . به همين دليل خيالش راحت است. مي بينيد كه فتوا و تكيه گاه ايدئولوژيك كه باشد وجدان معذب نيست و تفاوت جلادان دوران شاه و دوران خميني را اينجا مي توان فهميد. انها بخاطر پول و موقعيت به شلاق مي بستند و اينها با تكيه بر باورهاي مذهبي خودشان و خداي هولناك خميني از كشتن دخترهاي سزده ساله اي امثال فاطمه مصباح و زنان هفتاد ساله اي امثال مادر ذاكري در روي تخت شكنجه يا ميدان تير باران ابائي نداشتند. در هر حال اين غزل در مورد كسي است كه گشت امر به معروف و نهي از منكر داشت،ميكده هار را مي بست و خراب مي كرد ، سازها را مي شكست، شلاق مي زد ، گردن مي زدو كسي بود كه در دوران او خود حافظ هم در معرض خطر قرار داشت . و اما چند سطري از اين غزل اين است كه:
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند
ناموس عشق و رونق عشاق مي برندژ
عيب جوان و سرزنش پير مي كنند
جز قلب تيره هيچ نشد و حاصل و هنوز
باطل در اين خيال كه اكسير مي كنند
قوي به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير مي كنند
مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري همه تزوير مي كنند
اين چند بيت از يك غزل حافظ بود و مفتي و محتسب لقب هاي اعطائي حافظ به شيخشاه است، حافظ با آن هوشياري رندانه نام خودش را هم در كنار شيخشاه قرار داده تا رفع خطر از خود بكند و در بزند تا ديوار بشنود. اين غزل را براي اين خواندم كه اشاره كنم از دوران حافظ قرنها گذشته ولي متاسفانه ما هنوز در دوران شيخشاه هستيم،متاسفانه مسائل مان و مشكلات مان هنوز مسائل ومشكلات دوران شيخشاه هست، هنوز استبداد است و ارتجاع مذهبي و به همين دليل اين غزل و خيلي از غزلهاي حافظ و بسياري از شاعران ديگر ايراني تاثير خود را حفظ كرده است ، اما يك چيز با دوران شيخشاه تفاوت دارد آن هم سطح آگاهي و نيز شدت مبارزه در اين دوران است، هم مبارزه سياسي و اجتماعي و هم مبارزه فرهنگي، اين نوع مبارزات از دور دست تاريخ ايران وجود داشته. هم مبارزه سياسي و اجتماعي و مبارزه با سلاح كه ادامه همان مبارزات سياسي و اجتماعي است، و هم مبارزات فرهنگي ولي كميت و كيفيت اين مبارزات در دوران ما با دوران گذشته بسيار متفاوت است ، در اين باره مقداري توضيح مي دهم.

هیچ نظری موجود نیست: