یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

وقتی که در انتخاب تنها راه آزادیم

وقتي كه در انتخاب تنها راه آزاديم!
اسماعيل وفا يغمائي

بيست و پنج سال پيش درست در روز رفراندم «آري يانه » به جمهوري آخوندي من در معيت محمد سيدي كاشاني يكي از ياران همزنجير در دوران شاه، درخانه استاد جواد معروفي و در خدمت او بوديم. رفته بوديم تا از استاد كه هم سيما و هم دستاني هنر آفرين و پر شكوه داشت ،درساختن چند سرود و ترانه كمك بگيريم.استاد بزرگ كه يادش در نواي سازهاي آينده و امروز زنده باد، راهنمائي هاي لازم را كرد وپس از آن باهم و قدم زنان رفتيم تا در مسجد محل راي «آري يانه» خود را بدهيم. وسط راه استاد معروفي به تلخي و طنز، كلامي بر لب آورد كه هرگز از يادم نميرود. او گفت «شكر خدا آنقدر آزادي به دست آورده ايم كه مي توانيم در انتخاب تنها راه آزاد باشيم».
بيست و پنجسال از آن روزگار ميگذرد و من حالا از آن جوان بيست و پنج ساله آن روزگار به مردي پنجاه ساله كه بيست و دوسال زندگي اخيرش را در غربت و تبعيد گذرانده تبديل شده ام .
من در اين روزها فكر ميكنم اگر بخواهم حرف استاد را تكرار كنم بايد بگويم :
خميني در انتخاب تنها راه، نوعي جبر را به مدد وسائل و شرايط آن روزگار بر همگان تحميل كرد. يعني در عمق هيچ نوع آزادي براي انتخاب وجود نداشت، خميني ظرف غذائي ناشناس و زهر آگين و متعفن را كه در آن انواع معجونهاي رمالان و شيادان و ملايان ريز و درشت در هم آميخته بود در مقابل همگان نهاد و گفت كه شما ازاديد كه يا آش كشك جمهوري اسلامي را بخوريد و يا از گرسنگي جان بدهيد و به لعنت ابدي كه مكانيزمهاي اين دنيائي خود را هم دارد دچار بشويد.
بحث در اين باره مفصل است و في الواقع در ظرفيت يك ياداشت كوتاه نيست. اتفاقي كه در 12 فروردين بيست و پنج سال قبل افتاد و بنا و بنيان جمهوري غارت و جنايت را باصطلاح با راي عمومي ممهور كرد از نظرتاريخي،سياسي،مذهبي، روانشناسي اجتماعي جامعه ايران و بسياري زواياي ديگر قابل بحث و بررسي دقيق و عميق است . في الواقع ما بايد به ظرف زماني و مكاني آن سالها باز گرديم و خودمان و جامعه خودمان را در آن سالها باز نگري كنيم تا حقيقت را در يابيم. به عنوان مثال:
ــ جامعه اي آزرده ازديكتاتوري شاهي وابسته و نه ديكتاتوري مستقل، كه زخمهاي كودتاي بيست و هشت مرداد، پانزده خردادو تيربارانهاي مجاهدين و فدائيان و ديگر گروهها و شخصيتهاي مبارز درآن خونريز است.
ــ جامعه اي با ريشه هاي قدرتمند و زنده مذهب، ريشه هاي قدرتمند و زنده مذهبي كه بيش از آنكه از نظر منطقي و كاركردهاي اجتماعي و سياسي در چشم انداز مردم قرار داشته باشد در حصار راز و رمزها و مقدسات و ارزشهاي مبهم و راز آلود معنوي و مطلق ها و باورهاي عمومي خود را نشان ميدهد.
ــ جامعه اي كه ازشكاف دردناك فرهنگي در وجدان خود يعني جدائي شاعران و نويسندگان و روشنفكران خود از عموم ــ كه اكثريت آنها با دين و مذهب ميانه اي ندارند و لاجرم جاي خالي آنها را در ميان مردم شبكه آخوندي پر كرده است ــ رنج مي برد.
ــ قدرت هولناك و كاريسماتيك خميني كه اگر چه راهزن انقلاب است اما راهزني است كه با سلام و صلوات و بر دوش توده ها از تبعيد به ايران باز ميگردد و تصويرش در ماه رويت ميشود و تمام ارزشهاي دين و مذهب مردم را از قرنهاي پيش تا آخرين شهيدي كه در خيابان به ضرب گلوله سربازان شاه به زمين غلتيده در جيب عباي خود دارد و فراموش نكنيم كه هيچ ديكتاتوري به تنهائي نميتواند بر مسند قدرت جلوس كند.
ــ جامعه اي كه در آن سيستم گسترده آخوندي در تمام زواياي اجتماعي حضور دارد .
ــ عدم شناخت تاريخي بخش اعظم جامعه از كار كردهاي واقعي دين و مذهبي كه خميني نماينده آن است و دلخوش داشتن به شعارهاي ساده و عدالت جويييانه اي كه در تاريخ ايران هرگز در عالم واقع به منصه ظهور نرسيده بلكه در اين جامعه همواره واقعيت مذهبي به قواره خيال يا بهترست بگوئيم خوشخيالي عمومي بريده شده است.
ــ جامعه اي كه در آن دو نيروي اصلي رزمنده سالهاي پنجاه تا پنجاه و شش، مجاهدين و چريكهاي فدائي به شدت ضربه خورده است و اين امكان تاخت وتاز بيشتري به آخوندها و سيستم آخوندي داده است.
و….، اينها و بسياري عوامل شبيه به اينها باعث چرخش گردباد بسيار سهمناكي شد كه غرش مبهم آن بافرياد استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي در هم آميخت. بخش اعظم جامعه، بخش اعظم و قريب به اتفاق جامعه كه من و ما نيز در زمره آن بوديم در زمره فرياد گران غرش توفان و گرد باد بوديم. ما به دنبال «آزادي» بوديم و «استقلال»، ما كه ميگويم «ما»ي تاريخي را در نظر دارم ، اين «ما»ي تاريخي در طول قرنها سرنوشتي بس تلخ را تجربه كرده بوديم و من به عنوان كسي كه از جمله به پژوهش در تاريخ ايران مشغول است ميدانم، كه در تمام طول تاريخ ايران، خبري از آزادي ،و از زمان فتحعليشاه قاجار تا دوران محمد رضاشاه خبري از استقلال، نبوده است.
در بخش اعظم تاريخ ايران منهاي دوران سلوكيان و دو سه قرن اول اسلامي شدن ايران، هست و نيست يك ملت بزرگ بازيچه دست« ديكتاتورهاي مستقل» و از دوران خاقان مغفور تا محمد رضاشاه بازيچه «ديكتاتورهاي وابسته» بوده است، بنا براين از عمق جان فرياد ميزديم آزادي، استقلال و به دمب اين آزادي و استقلال خرچنگ كريه جمهوري خميني آويزان بود.
ما به طور تاريخي تشنه آزادي بوديم، و استقلال فرياد غرور جريحه دار شده ملي مان بود كه با وجود شاهي وابسته از آن خون ميچكيد، ولي من به نوبه خود اقرار ميكنم كه نه در اين ايام يعني در سال هزار و سيصد و هشتاد و سه، بلكه در سالهاي انقلاب ضد سلطنتي نميدانستم كه:
ــ اولا دربخش سوم شعار يعني «جمهوري اسلامي» كلمه «جمهوري» با «اسلامي» در تضاد عميق قرار دارد چرا كه با هزار عدد قابله كاركشته هم نميتوان از درون يك رژيم مذهبي آنهم با برچسب ولايت فقيه جمهوريت را متولد كرد و اگر نخواهيم سرخودمان را شيره بماليم جمهوريت ازلائيسيته وجدائي دين از دولت تفكيك ناپذير است.
دوم اينكه در اساس و بنيان مجموع بخش سوم يعني «جمهوري اسلامي» با بخش اول يعني «آزادي» در تضاد قرار دارد. فكر ميكنم چون اين قضيه از نظر اجتماعي و تاريخي تجربه شده احتياج چنداني به اثبات ندارد.
و سومين نكته اين كه بخش مياني آيعني «استقلال» هم بدون «آزادي»اساسا فاقد معني مردمي خواهد بود. بدين ترتيب و با استفاده از اهرمهاي هولناكي كه خميني با هوشياري و پليدي تمام به كار گرفت همگان را در انتخاب تنها راه مخير كرد و بلافاصله تيغ جمهوري اسلامي را بر گردن آزادي نهاد و به پتيارگي تمام دريد و خون ريخت.
اين اشاره ايست به رفراندم آن سالها كه بهتر است اسم رفرندام را از روي آن برداريم و بعد از بدست اوردن شناختي بيست و پنج ساله كه بر حاشيه و متن آن خون هزاران آزاديخواه فرو ريخته نام آن را ترفند يا حقه بازي بگذاريم. اينكه آيا در آن شرايط ميشد گرد باد را مهار كرد خود بحثي است كه واقعگرايانه بايد به آن پرداخت. امروز ما با يك رفراندم ديگر روبروئيم. گراز وحشي و خون اشامي كه نام جمهوري اسلامي بر خود دارد به دلائل مختلف و عليرغم تك و تازهايش درراهي به جلو ميرود كه به بن بست يا پرتگاه ختم ميشود. معناي رفرندام امروز به نظر من درست در مقابل چيزي كه خميني آن را علم كرد قرار دارد.خميني گفت:
جمهوري اسلامي آري يا نه؟و امروز معناي رفراندم جز يك نه بزرگ به جمهوري آخوندها نخواهد بود و به همين دليل آخوندها هرگز به آن تن نخواهند داد.
بقول حافظ بازي روزگار سرانجام بيضه در كلاه يا عمامه آخوندها شكسته و اين بارموج رفراندم نه از جانب «حضرت امام» بلكه از جانب «حضرت مردم» برخاسته است و «حضرت مردم» بر اساس تجربه خونين و عظيم بيست و پنجساله اش ملاها را در مقابل انتخاب تنها راه ممكن مخير كرده است يعني ميگويد بايد برويد و زحمت را كم كنيد. من فكر ميكنم بايد با تمام توان از اين قضيه يعني رفراندمي كه حد اقل نفي تئوريك جمهوري آخوندي را در بر دارد ومسئله مبارزات سالهاي گذشته تمام گروهها و بويژه مبارزات مجاهدين را براي جهانيان و مجامع بين المللي در روشني قرار ميدهد دفاع كرد. انچه ميماند و بخش بسياربسيار مهم قضيه است بخش ايجابي مسئله يعني پر كردن جاي جمهوري اسلامي با جانشيني ست كه برخاسته از خواست و اينبار شناخت دقيق مردم باشد. مردم ايران در طي اين بيست و پنجسال آرام نداشتند و تن ندادند و جنگيدند و حاصل آن شناخت خروشان و جوشاني است كه چه در داخل و چه در خارج كشور شاهد آن هستيم. من و ما نيز قطراتي از اين رود خروشان شناخت اجتماعي را تشكيل ميدهيم حول اين شناخت و درد مشترك و با بالا بردن تمام ظرفيتهاي خود بايد به هم نزديك شويم وبخش ايجابي قضيه را خشت بر خشت نهيم و اين البته كاري نه آسان ولي بسيار حياتي و ضروري و گريز ناپذير است.بايد به اين بينديشيم.

يازده فروردين 1383

هیچ نظری موجود نیست: